۱۳۹۱ آذر ۱۰, جمعه

بدرود و سلام می کنیم


آخرین ساعتهای ماه نوامبر هست. ساعت از ۷ گذشته و برف آرامی در حال بارش هست. تو هنوز سر کار هستی و علاوه بر اینکه خودت و من می دانیم که به این شیوه و روشی که داری کار می کنی درست نیست لیز هم می داند اما مسلما ترجیح میدهد که تا آخرین دقایقی که خودش آنجاست تو را هم نگه دارد. البته با این تفاوت که او اساسا هدف دیگری در سر دارد و البته در برای سهام خودش کار می کند. به هر حال هفته ی پیش بود که بابت آمدن فرانک بعد از اینکه نیم ساعت هم بیشتر ماندی سر کار وقتی رسیدی خانه طرف برایت تکست زده بود که تعهدی و قول و قراری داشتی که خیلی زود رفتی- بعد از نیم ساعت اضافه ماندن. و همین موضوع تمام ویکند ما را تحت تاثیر خودش قرار داد.

به هر حال این خواسته ی توست که سه ماه مهلت بدیم و ببینیم که چه می شود. البته داستان این سه ماه از یک سال پیش شروع شد که تو بابت تغییر چهار کار و تعویض دایمی مسئولیتهایت دقیقا همیشه در این سه ماه داری به سر می بری. به هر حال با اینکه واقعا راضی نیستم و می دانم که خودت هم به شدت خسته می شوی اما باید سکوت کنم چون خصوصا این کار زمینه ی مهاجرت خانواده ات را فراهم می کند. نکته ای که امروز صبح قبل از اینکه از خانه برویم موضوع ناراحتی و یادآوری موقعیت آنها برای ما شد.

رفتی سر کار و من هم کتابخانه. با اینکه تا ساعت ۵ نشستم و تقریبا هم یک نفس کار کردم و حتی یکی دوباری که وسايلم را هم جمع کردم که زودتر بلند شوم دوباره ادامه دادم اما کلا بیش از یک صفحه ننوشتم و اندکی جلو نرفتم. راستش حالا دستگیرم شده که چقدر رها کردن نظم در درس موجب آسیب می شود. دیشب که به مناسبت خرید دستگاه اسپرسویی که تو از آمازون گرفته بودی و رسید با هم قهوه ای در خانه می خوردیم بهت گفتم که اگر دوباره قرار باشه اینطوری پشت پا به نظم در درس خواندن و نوشتن بزنم بهتره که کلا بی خیال شوم و کار دیگری کنم. خلاصه که خیلی کند و طاقت فرسا جلو میره و جالب اینکه کاملا می دانم که اگر مقاله ی لویناس را که بعد از چند بار تعویق قرار بوده دو هفته ی پیش بدهم تا آخر سال تحویل اشر دهم کارستان کرده ام.

ویکند را قرار است هم درس بخوانیم و هم تو کمی به کارهای جانبی ات برسی. احتمالا دوباره پیش پگاه بروی تا رنگ موهایت را که خراب کرده درست کنه و یکشنبه هم قراره با مهناز دیدن خاله عفت بروی. البته درس هم داری و باید مقاله ی جامعه شناسی سیاسی ات را درست کنی و تحویل دهی. من هم که فعلا مثال خری شده ام که در *کلیت و نامتناهی* لویناس گیر کرده.

با امیرحسین پیغام پسغام کردم و حال داریوش را پرسیدم و گفتم که تلفنش را بر نمی داره که گفت مریضه و دوباره بی کار. با داود هم بعد از مدتها ایمیل زدیم و احوال پرسی کردیم که گفت اوضاع خیلی خرابه اما خودش و شانای خوبن. آیدا هم رسیده و قراره که دوشنبه با هم بروید دادگاه برای کار اون که امیدواریم درست بشه و بتونه بلاخره پاسپورتش را بگیره.

خب! در حال نوشتن بودم که تو آمدی و کمی با هم درباره ی مسئله ی خانوادههامون حرف زدیم و اینکه در تمام لحظات در تمام نفسها در آن انتهای وجود در آن لحظه ی سکوت یک غمی در دلمون هست که به آنها بر میگرده و به بی تفاوتی هایشان و به لجاجتشان که آرام آرام در مرداب سرد فرو رفته خواهند شد.

خب! بگذار با بهترین آرزوها برای همه و خصوصا تو این ماه را بدرود گوییم و سلام به آخرین ماه سال ۲۰۱۲ کنیم. بگذار تا امشب را جشن و پایکوبی برگذار کنیم و می و نوا و شیرینی و شمع در کنار آوریم و به سپیدی برفی که می بارد آرزوهای روشن و پاک کنیم.

سلام و بدرود می کنیم. و انتظار بهترین ها را برای همه می کشیم.  

هیچ نظری موجود نیست: