۱۳۹۱ آذر ۲, پنجشنبه

ضبط در استودیو


دیروز بلاخره شاخ غول شکست و من بعد از اینکه تو رفتی سر کار رفتم کتابخانه و تا عصر نشستم و درس خواندم. اما بعد از ماهها درس خواندن نشانم داد که خیلی خیلی کار دارم تا بتوانم برگردم روی فرم و کلا بعد از چند ساعت تنها نزدیک به ۱۰ صفحه خواندم و کمتر از ۳ صفحه نوشتم.

تو هم که حوصله ی رفتن دانشگاه نداشتی بعد از اینکه بنا به رسم چهارشنبه ها کار را تا ظهر ادامه دادی رفتی اپیلاسیون این نوبت را کردی و خلاصه بعد از برگشتن بهم زنگ زدی و من هم از کتابخانه آمدم و دوتایی رفتیم کرما و کمی نشستیم و قهوه و چایی خوردیم و برگشتیم خانه.

امروز اما از آنجایی که برای ضبط بخشهایی از برنامه ی آیکات و کارهای مازیار و بقیه ی آهنگسازهای گروه از بی بی سی آمده بودند قرار بود مازیار همراه با نجلا بیایند دنبال من که برای ضبط برویم استودیو. خلاصه با اینکه اصلا راضی نبودم و صبح هم بهت گفتم اشتباه کردم که قبول کردم چون این کار حوزه و فضای من نیست و تا همانجایی که کرده بودم هم کافی بود اما بعد از رسیدن به استودیو و دیدن موقعیت کار و آمدن کوارتت زهی با لباسهای کاملا نامناسب و معمولی مازیار را قانع کردم که آنچه که در نهایت در قاب تلویزون نقش خواهد بست بیش از هر چیز به یک جوک بی مزه شبیه خواهد شد و مخاطب فکر می کنه که این چهار کانادایی با آن لباسها و این دو ایرانی با لباسهای رسمی در یک فضای کاملا کوچک و بسته که اجازه ی حرکت هم نداریم تنها قصدی که دارند مزحک و مسخره کردن شعر شاملوست که در واقع مزحکه کردن خودمان خواهد شد. خلاصه که قرار شد بخشی را که ضبط شد تنها دکلمه بدون تصویر کنم.

تو هم بعد از اینکه روز بدو بدوی کاری- که از این بانک به آن بانک رفتن بوده- را تمام کردی سریع آمدی خانه که به مهمانی عصرانه ی ریک و بانا برویم. من که اصلا حال و حوصله نداشتم و تمایلی به رفتن با پیشنهاد تو- که تنها بخاطر حال خودم بود- ماندم خانه و کمی فروید برای کلاسهای فردا خواندم که هنوز کلی مانده. تو هم دو ساعتی رفتی و تازه برگشتی. گویا جمع جالبی بوده البته چند مشنگ مثل خود بانا هم بودند اما در مجموع آدمهای جالب هم کم نبودند.

باید قبل از خواب به آمریکا زنگ بزنیم که تنکس گوینگ هست و مامان و مادر احتمالا پیش هم هستند. فردا شب هم فرانک که از لندن آمده و امروز درگیر کار ضبط برای برنامه اش بود مهمان ماست و شنبه هم محمدرضا و همسرش که از لس آنجلس برای کنفرانس آمده اند مهمان شام ما در خانه خواهند بود و دوشنبه شب هم با اینکه روز کاری و در هفته هست خانه ی آیدین و سحر دعوتیم چون آندریا فردایش تعطیله و تنها آن شب می تواند بیاید.

آیدا هم چند دقیقه ی پیش بهت زنگ زد که نامه ی دادگاهش آمده و هفته ی آینده برای چند روز کانادا میاد و از تو خواسته که هرطور شده روز دادگاهش برای ترجمه و کمک همراهش بری. حالا فردا باید با لیز صحبت کنی و ببینه که امکانش هست یا نه.

هیچ نظری موجود نیست: