۱۳۹۱ آبان ۲۱, یکشنبه

طالع اگر مدد کند


یکشنبه شب هست و داریم برای هفته ی جدید آماده میشیم. برای برانچ با آیدین و سحر رفتیم بیرون که تا برگشتیم خانه ساعت از ۳ گذشته بود. بعد از آن تو با خاله فریبا اسکایپ و با مامانت که برگشته بود تهران تلفنی حرف زدی و من هم دو ساعتی را با رسول اسکایپ کردم که خوب بود. تو هم مدتی بود که باهاش حرف نزده بودی و خلاصه با اینکه تمام روز به این کارها گذشت اما بد نبود. رسول گفت که خانه ی خوبی بطور اتفاقی پیدا کرده- در واقع اتاقی در یکی از همین خانه های دولتی که خوب و مناسب هست- و زبان فرانسه را دنبال نمی کنه و گفت که سام هم اقامت کانادا را گرفته و به زودی اینجاها پیداش میشه.

مامانت و خاله فریبا هم از جهانگیر برای تو گفتند و تو هم با مامانت بعد از اینکه دیروز من کلی با تو و خودش حرف زدم و پیشنهاد دادم که اوضاع را از این وضعیت آچمز شده در دبی خارج کنید حرف زدی و مامانت هم موافق بود و گفت حتی بابات هم حرفی نداره. بچه آنجا گیر کرده. درس که نمی خوانه و اهلش هم نیست و شاید نزدیک به ۲۰۰ هزار دلار توی این ۸ سال هزینه ی دانشگاهش و زبانش شده و هنوز به اندازه ی دو ترم هم درس پاس نکرده. روحیه اش خرابه و اعتماد به نفسش هم بدتر از قبل شده. به تو گفتم که نباید بیش از این از آینده و تصمیمی که می خواد بگیره ترسوندش و این متاسفانه کاری است که بابات خیلی می کنه. حالا هم که آه در بساط نیست و به قول خودش بیش از دو ماه هست که بدون ویزا آنجا گرفتار شده چون نه پول دانشگاه و ثبت نام هست و نه پولی برای گذران زندگی.

اما ما. قراره که به سلامتی تو از فردا بطور رسمی کار در بخش جدید را شروع کنی. من هم اگر همه چیز دست به دست هم بده و طالع اگر مدد کند و هفت صورت فلکی قمرهاشون در عقرب نروند و از همه مهمتر پایین تنه ی محترم اجازه دهند کار مقاله ی لویناس را شروع کنم که اشر در واقع منتظره که این هفته تحویلش دهم و برنامه ی اینجانب اینه که یک ماه دیگه این کار را بکنم.

خلاصه که ببینیم چه گلی به سر خودمون و زندگی مون خواهیم زد. فردا ۱۲/۱۱/۱۲ هست و برنامه ی بنده این هست که تا یک ماه دیگه یعنی ۱۲.۱۲.۱۲ که تاریخ مخصوص قرن هست این کار را به سر انجام رسانده باشم.


هیچ نظری موجود نیست: