۱۳۹۱ آبان ۳۰, سه‌شنبه

نتظیم تقویمها


جز اینکه تو دوشنبه و امروز از ۸ صبح رفتی سر کار و بعد از ۶ برگشتی خانه. جز اینکه کارت خیلی سنگین و فشرده شده، جز اینکه من تمام مدت در این دو روز وقت تلف کردم و کارهایی کردم که حتی در شرایط خواب روی تخت بیمارستان هم کار بیهوده و تنها به غایت اتلاف وقت قابل دفاع هست. جز همین روزمرگی که بدجوری مثل خوره به جونم افتاده و خودم از هر خوره ای بدتر شدم هیچ چیز دیگه ندارم برای نوشتن به عنوان *کارها* در این روزها.

بعد از ظهر امروز مقل دیروز از خانه زدم بیرون. تا بی ام وی رفتن و بعد کرما و کمی مجله و روزنامه دیدن و وقت تلف کردن و هیچ.

امروز بعد از کار قرار داشتیم با هم بشینیم جایی و کمی حرف بزنیم. تو آمدی از ایستگاه بلور بیرون و با هم رفتیم کافه بالزاک و یک ساعتی بیشتر نشستیم و تو گفتی از اینکه باید به فکر آینده ات باشی به معنی اینکه این کار تمام برنامه ها و امیدها و خواسته هایت از خودت را به باد نسیان نسپارد. خیلی خوب و روشن حرف زدی و خیلی امیدوارمان کردی. کارت سخت و پرفشار است اما بهت ایده می دهد و گفتی که امروز داشتی تقویم تام را تا پایان سال ۲۰۱۴ تنظیم می کردی. مسافرت ها و ملاقات ها و ... و همین داستان زنگی را در گوش و جانت به صدا در آورده که ما کجای کاریم.

اتفاقا دیشب هم یک ساعتی را راجع به آینده و اینکه می توانیم و یا می خواهیم بچه دار شویم حرف زدیم و بیشتر به این نتیجه می رسیم که بنا به شرایط خود و خانواده هامون خیلی شدنی نیست. شاید بعدها پشیمان شویم اما نمی دانیم که چگونه می توانیم در این لحظه امکانات لازم را فراهم کنیم و شرایط را تا حد اولیه مهیا. جز این دو مورد حرف زدن های مهم هیچ کار دیگری نکردم. چند برگی از فصلی که بدیو درباره ی دیالکتیک منفی آدورنو را نوشته خواندم و هیچ.

فردا هم ۲۱ هست. همین. ۲۱ نوامبر ۱۲.

هیچ نظری موجود نیست: