۱۳۹۱ آبان ۲۸, یکشنبه


یکشنبه شبه، خونه مون را تمیز کرده ایم، شمع ها را روشن کرده ایم و داریم موزیک گوش می کنیم و تو رمان نام من سرخ از پاموک را به انگلیسی می خوانی و من هم مجلاتی را که مامان و بابات لطف کرده و از طریق مهناز به دستم رساندند و امروز بعد از اینکه برگشتیم خانه از عصر نشستم پای آنها تا حالا را می خوانم. بخارا، نگاه نو، مهرنامه و اندیشه پویا که خصوصا آخری برایم خیلی جذاب بود خبر از سرگرم شدنم تا مدتها می دهند.

دیشب اولین مهمانهای خانه ی جدیدمون را داشتیم. ریک و بانا که برایمان خانه مبارکی دستگاه تایپ آنتیک و قدیمی شون را آورده بودند. حالا باید یک میز مناسب برایش بگیریم و بگذاریمش زیر آباژور کنار کتابخانه. خانه مون خیلی زیبا شده و هم دیشب آنها و هم امروز صبح که مهناز یک دقیقه آمد داخل تا مجلات و یکی دو چیزی که مامانت داده بود را بیاورد دید و گفت.

اما از جمعه شروع کنم که با کلاسهایم و کار تو گذشت و روز خوبی بود. کلی برگه برای تصحیح تحویل گرفتم و آمدم خانه. جا انداختن متن فروید هم برای بچه ها خیلی انرژی گرفت. تو هم خسته از سر کار رسیدی خانه در حالی که داشتی از ساعتی قبل با مامانت حرف می زدی که کلی شاکی و داغون بود از دست بابات. شب را با شراب و پنیر و کمی فیلم دیدن و زود خوابیدن به شنبه رساندیم که تو صبحش قرار آرایشگاه با پگاه داشتی و من هم بعد از اینکه با تو در ایستگاه خداحافظی کردم رفتم کرما و کمی روزنامه ها را ورق زدم و کمی راه رفتم تا بی ام وی و کتابها را نگاهی کردم و تا برگشتم خانه تو هم رسیده بودی. شام و کیک تولدی برای ریک درست کردی و آنها هم سر ساعت ۷ آمدند و تا ۱۱ دور هم نشستیم و از آرنت و فروید تا فیلم مستر و لینکلن حرف زدیم و انتخابات آمریکا و شب خیلی خوبی شد. بابت خورش فسنجونی که درست کرده بودی که داشتند خودشان را میزدند. کیک تولد ریک هم آنقدر خوب شده بود که بانا ازت خواست برای تولدش آن را درست کنی.

امروز هم کارت تشکری که گذاشته بود پشت در حکایت از این داشت که چقدر آنها هم بهشون خوش گذشته و بانا نوشته بود که ریک بعد از مدتها صبح که از خواب بیدار شد خیلی سر حال بود و بانا خیلی از این بابت خوشحاله. روی دستگاه تایپی که برامون آورده اند نوشته ی بسیار زیبایی را گذاشته اند که در آخر می آورم.

امروز صبح هم با مهناز و نادر و آریا قرار داشتیم که برای صبحانه- و در واقع بابت تشکر از زحماتی که بهشون داده ایم- ببریمشون هات هاوس. قبل از ده آمدند دنبالمان و بعد از اینکه من رفتم پایین و مهناز آمد بالا تا خانه را ببینه و بسته ی از ایران آمده را تحویل بده مجسمه ی مادر و دختری که همدیگر را بغل کرده اند و مامانت با اشک و گریه برای تو خریده بود را بهت داد و گویا تو هم حسابی اشکت در آمده بود.

خلاصه خیلی از صبحانه خوششان آمده بود و آریا هم با گروه موزیک آنجا حسابی سرگرم شده بود و ما هم بلاخره موفق شدیم این کار را که از مدتها قبل می خواستیم بکنیم عملی کنیم و تشکری کرده باشیم.

بعد از اینکه آنها رفتند سمت ماشین و خانه شان من و تو کمی پیاده راه رفتیم در هوای عالی و شگفت انگیز نوامبر که باور کردنی نیست از بس که معتدل و خوب شده و رنگ و بوی زمستان را نداره و برگشتیم خانه. ساعت نزدیک ۳ بود که دیگه نشستم پای مجلات و تو هم به کارهای خودت رسیدی و باز هم با مامانت که هم دیروز مفصل با بابا و مامانت تلفنی حرف زده بودیم امروز حرف زدیم که تشکر کنیم و خوشحالش کنیم از خوشحالیمون بابت مجلات و مجسمه. جز یک ساعتی که بابت تمیز کردن خانه گذاشتیم تا الان که نزدیک ۸ شب هست من با مجلاتم و تو هم داری کتاب می خوانی.

خلاصه که همه چیز عالی و خوبه و به قول تو زیبای و آرامش خانه ی جدید خیلی بهمون روحیه داده و باید که شروع کنیم. و اینبار واقعا شروع کنیم.

کلی درس و کار عقب افتاده داریم. تو که کار هم می کنی و من هم که باید برگه ها را تصحیح کنم و پنج شنبه هم قراره برای یک ضبط تلویزونی از کار مازیار که از برنامه ای از انگلیس آمده اند بروم و خبری از درس نیست و چهارشنبه هم بخاطر تری باید برم سر کلاسش و جمعه هم کلاس خودم هست و خلاصه کمتر از دو هفته با پایان نوامبر مانده و هیچ کاری نکرده ام. اما باید این زیبایی و انرژی و آرامش را به کار مفید تبدیل کنم و کنیم و نمی خواهم به خودم و خودمان بدهکار بمانم.
 
وقتشه این را خوب می دانم.

اما نوشته ی ریک و بانا برای ما روی دستگاه تایپی که برامون آورده اند:
May your words be heard, understood & followed
and the sweetest of your spirit be multipled   
 

هیچ نظری موجود نیست: