۱۳۹۱ شهریور ۱۵, چهارشنبه

با امید آغاز کردیم و ادامه خواهیم داد


چهارشنبه شب هست و تو داری به سلامتی آخرین سطرهای مقاله ی درس جامعه شناسی سیاسی را می نویسی که برای مگان بفرستی و آماده شوی برای مقاله ی درس تری. البته شاید هم که مثل من از تری نمره ی مشروط بگیری تا برای اسکالرشیپ اقدام کنی و بعد بهش مقاله را بدهی.

امروز به سلامتی اولین روز دانشگاه در سال جدید بود. سال دوم دوره ی دکتری تو و روز اول دوره ی دکتری من! البته هنوز کارهای دوره ی فوق را تمام نکرده ام و تنها روی کاغذ دانشجوی دکتری هستم.

خلاصه که صبح رفتم سر کلاس سرمایه جلد اول دیوید و بعد از کلاس که حدود یک ربعی با هم حرف زدیم و من بهش وضعیتم را گفتم و گفتم که اگر مایل باشد می توانم درس ترم پیش را حذف کنم و دوباره این ترم درس را بگیرم تا مشکلی بابت اقدام جهت اسکالرشیپ پیدا نکنم گفت ترجیح می دهد بهم نمره بدهد و بعدا مقاله را برایش بنویسم. طبق معمول با تمام لطف و محبتی که به من داره- البته به قول تو به لحاظ درسی و دانشجویی هم برایش آدم نامقبولی نیستم- شرمنده ام کرد و خلاصه نمرات مقالات ننوشته را فعلا علی الحساب می گیرم تا بلافاصله خودم را به کارهای عقب افتاده برسانم.

بعد از کلاس دیوید تو هم رسیدی دانشگاه و با هم رفتیم سر کلاس تری- مکتب فرانکفورت- که من قصد دارم خوانش او را به شکل مهمان در کلاس درک کنم. البته گفت که باید پرزنتیشن برای هر ترم مثل بقیه بدهم که خب فکر نکنم مشکلی باشه. کلاس و گفته های مقدماتی اش تمام نشده بود که من و تو باید برای جلسه ی TA خودمان که با کامرون بود می رفتیم.

جلسه ی دانشجو-مدرس های درس Self, Society & Culture هم یک ساعتی طول کشید و به نظرم انتخاب به مراتب بهتری از ترم پیش و درس دادن در گروه ارتباطات هست. حداقل متون برایم متون دلپذیرتر و مرتبط تری هست. تو هم که سال پیش همین درس را تدریس کرده ای و امسال هم احتمالا چون جمعه ها سر کار هستی من کلاس تو را هم درس می دهم.

اما چیزی که برایم مشخص شد این بود که به هر حال دانشجوی مهمان بودن در کلاسهای درس امروز یعنی کلاس دیوید و تری ملزمم می کنه که حداقل تا پایان ترم که باید مقاله ی لویناس و MRP را تحویل دهم هفته ای یک روز را برای درس آنها بگذارم. از طرفی کلاس تدریس خودم هم یک روز کار می بره و گوته هم به زودی شروع میشه. خلاصه که خیلی خیلی سرم شلوغ خواهد شد.

جالب اینکه وضعیت تو از من هم پیچیده تر هست. دو جا داری کار می کنی- خدا را شکر کار جیمی در حال حاضر کمی کمتر شده اما شرکت اتفاقا سنگین تر- یک روز هم دانشگاه بابت کلاس خودت میایی و تنها آخر هفته ها را داری برای نوشتن دو مقاله ی عقب افتاده ات با تری و بعد هم دو درس این ترم. مکتب فرانکفورت را داری که با هم خواهیم بود- و البته سه ایرانی دیگر هم هستند که در نوع خودش جالبه- و یک دایرکت ریدینگ که ادامه ی تابستان هست و باز هم با تری. سال دومی و سال آینده هم به سلامتی نوبت کامپت هست. باید تا پایان ماه آن فصل کتاب دانشگاه نیویورک را هم بدی و خلاصه حسابی آش شله قلمکاری شده اوضاع.

دیروز با هم بعد از یک هفته که تو یا از کار و خستگی و زنبور گزیدگی امکان ورزش کردن را نداشتی رفتیم ورزش و شب هم بانا متنی که من برای کنسرت به انگلیسی نوشته بودم و تو نگاهی بهش انداخته بودی و بهترش کرده بودی را با این یادداشت داد که به شدت عالی هست و کاملا هیجان انگیز- با اینکه کلا تفسیر خلاف آمدی از شاملو و امیدواریش به آینده داده ام در این سه شعر- و خلاصه نوشته که خودش و ریک هم می خواهند برای شب اجرا بیایند.

امروز هم که از دانشگاه- بدون اینکه لکچر جلسه ی اول کامرون را برویم- با هم برگشتیم خانه- البته من یک سر رفتم اول کرما و بعد آمدم خانه تا نذر امروزم را هم ادا کرده باشم- من رفتم ورزش و تو هم در حال نوشتن هستی و همین الان گفتی که در حال تمام کردن آخرین سطر هستی.

فردا تو باید بری سرکار و من هم صبح با تو از در میایم بیرون که بروم برای تمرین دوم با گروه سر قرار در اطراف ایستگاه فینچ. برای شام هم که قراره با بانا و ریک بریم چهارنفری پایین برای باربیکو و البته من و تو درباره ی شرایطی که ریک برای خانه ی جدید گذاشته حرف بزنیم. بانا بهمون گفت که اول بگذارید دوتا لیوان شراب بخوره تا کمی از استرس کاری روزش آزاد بشه بعد سر صحبت را باهاش باز کنید.

جمعه هم که ماشین کرایه کرده ایم و من بعد از جلسه ی اول دوتا کلاسم میایم دنبال تو و با هم باید بریم خرید از کاستکو که دیگه هیچی در خانه نداریم. خدا را شکر قراره که جمعه حقوق هفته ی قبل را بگیری و گرنه که حتی نمی توانیم ماشین را کرایه کنیم. هیچی نگو که می خواستیم برای ریک و بانا هم بلیط کنسرت را بگیریم که فعلا شدنی نیست.

دیشب هم قبل از خواب خیلی با هم حساب و کتاب کردیم. احتمالا تو می خواهی سه هزارتا بفرستی ایران چون گویا اوضاع خیلی خیلی خرابه. امیرحسین هم ده بار با ایما و اشاره و حتی مستقیم گفته که برای کارش نیاز به خرید یک PC داره که البته من توان فرستادن ۲ هزارتا را برایش ندارم اما تو اصرار داری حداقل هزارتا برایش بفرستم که به هر حال باید در کنار ماهانه ی مامان این کار را این ماه بکنم. خلاصه که اوسپ های این ترم ما نیامده با بدهی که به مرجان داریم به قول مادر با یک لیوان آب هم رویش رفتنی است. باز هم خدا را شکر به قول تو که می توانیم الان قرض کنیم و کار خانواده هامون را راه بندازیم.

خلاصه که امروز روز اول سال جدید تحصیلی بود و روز خیلی خوبی برای هر دومون. تو مقاله ات را تمام کردی و من هم حرفهای خیلی خوبی با دیوید زدم و راهنمایی و کمک خوبی ازش گرفتم. امیدوارم که این آغازی باشه برای ماهها و سالهای عالی و بهتر تحصیلی ما با تلاش و همت و البته نظم و استقامتی که لازمه ی این کار هست. با امید آغاز کردیم و ادامه خواهیم داد.

هیچ نظری موجود نیست: