۱۳۹۱ مهر ۱, شنبه

از کلاس پیانو تا اسم روی پنل فلزی


در چند روز گذشته آنقدر سرم شلوغ بود که فرصت نکردم که چند خطی در اینجا یادگار به روز بگذارم. به هر حال امروز هم که شنبه هست و ساعت نزدیک ۴ عصر در یک روز نسبتا خنک آفتابی و ابری که باد شدیدی هم میاد تقریبا تازه از بیرون برگشته ایم خانه و قرار بود که برای شام بریم خانه ی مهناز و نادر که مدتها بود عقب می افتاد و وقت نمی شد که بریم. اما تو در راه برگشت به خانه بودی که مهناز بهت زنگ زد و خبر داد که خدابیامرز پدرش فوت کرده و حالش خیلی بد بود و داره دنبال بلیط برای رفتن به ایران می گرده. حالا شاید تو یک سر برای دلداری و تنها نبودنش بروی خانه شان که البته به حال مهناز بستگی داره.

اما جز این خبر متاثر کننده اگر بخواهم از هفته ای که گذشت بگم باید گفت هفته ی خیلی شلوغی بود. اوی اینکه کلاس و دوره جدید آلمانی ام شروع شد و خیلی سه شنبه و پنج شنبه ی سختی داشتم. چون به شکل عجیبی کلا تمام گرامر و لغات و خلاصه همه چیز را فراموش کرده بودم و کرده ام و در کلاس ۹ نفره ای که هستیم شده ام آرولین! ضعیفترین و خنگ ترین. یک دختر ایرانی هم در جمع این کلاس هست که بابت دو ماه کلاس آلمانی گوته در برلین رفتن نزدیک به ۶ ماه با زمان بندی این طرف جلو افتاده و خلاصه اوضاعش خوبه. همه خوبند جز من و این را بدون اغراق می گویم. خلاصه که باید اگر می خواهم ادامه دهم حسابی کار کنم. متاسفانه معلم خوبی هم نداریم و وقتی بطور اتفاقی امروز که بعد از صبحانه داشتیم با هم بر می گشتیم سمت خانه- من چون خیلی انرژی نداشتم می آمدم خانه و تو هم می رفتی یک سر فروشگاه بی تا برای من زیر پیراهن بگیری و برای خودت هم کرم شب- اوکسانا را دیدم که از ترم اول گوته تا ترم سه با هم بودیم و گفت که اتفاقا همین معلم- یعنی سوزان- ترم پایین تر را هم درس میده و خلاصه حتی اگر می خواستم بار دیگه ترم چهار را تکرار کنم باز هم گریزی از این معلم بی انگیزه نبود. به هر حال در این اوضاع فشرده ی درسی- نوشتن دو مقاله برای درسهای لویناس و سرمایه جلد یک و پایان نامه ی دوره ی فوق در سه ماه پیش رو و دو کلاس برای تدریس- فشار آلمانی هم اضافه شده.

چهارشنبه که رفتم دانشگاه قبل از کلاس رفتم دفتر دیوید و فرم دو ترم Direct reading  را که بیشتر قصد دارم روی ریشه های مارکسی- دیالکتیکی خصوصا آدورنو کار کنم امضا کرد و بعد هم پرسیدم که آیا نمره ام را برای مقاله ی ننوشته ی سرمایه داده یا نه که گفت دوباره چک می کنه. خلاصه بعد از کلاس دیوید وقتی که تو هم آمدی رفتیم سر کلاس تری یعنی نظریه ی انتقادی که کلا کلاس مزخرفی هست اما چون لکچر کامرون بعد از آن هست و به هر حال باز خوانی از برخی مقالات مورد علاقه ام را شامل میشه می روم. با هم رفتیم کلاس و چشم تو که عفونت کرده و روز قبلش رفته بودی دکتر علیرغم قطره ی آنتی بیوتیک در کلاس دوباره ملتهب شد. بعد از کلاس و لکچر تا رسیدیم خانه شده بود نزدیک ۱۰ شب. پنج شنبه تو رفتی سر کار و من هم اول رفتم دانشگاه تا در جلسه ی اسکالرشیپها که اطلاعاتی به دانشجوها می دادند بروم و بعدش هم برگشتم سمت خانه. از آنجایی که صبحش پول اوسپ تو رسیده بود با اصرار و تشویق تو رفتم اول بانک و برای مامانم ۲۵۰۰ دلار فرستادم که ۵۰۰ تا به امیرحسین بده و از مابقی پول بعد از اجاره ی ماهانه اش برود و دندانش را درست کند. خلاصه که این داستان ۱۵۰۰ تای اضافه دوباره ما را دچار فشار بی پولی خواهد کرد. من که تمام ۱۲ هزارتای اوسپ را برای مامانم باید بفرستم. ضمن اینکه تو هم ۵ هزارتای مرجان را باید از پولت بدهی و می خواهی نزدیک ۳ هزارتا هم ایران بفرستی و می ماند ۴ هزارتا که همین الان ۲ هزارتایش را اضافه فرستادیم آمریکا. به قول تو خدا را شکر که هست- هر چند به شکل وام- و می دانم از یکی دو سال دیگه حسابی به غلط کردم میفتم هر چند که چاره ای هم ندارم چون تنها امید مامانم همین کمکی است که ما داریم برایش می فرستیم. بعد از بانک هم رفتم گوته و تا برگشتم حسابی دیر شده بود.

جمعه هم بعد از اینکه با هم تا ایستگاه قطار رفتیم تو سمت کار رفتی و من هم دانشگاه برای کلاسهای تدریسم. اما اتفاق مهم جمعه کلاس غروب تو بود. از مدتها قبل قرار بود که اگر پول داشتیم تو این دوره کلاس پیانو که برای افرادی مثل تو هست که سالهای قبل پیانو زده اند اما الان سالهاست که کار نکرده اند را ثبت نام کنی. خدا را شکر پول اوسپ از این نظر به موقع رسید و با اینکه خیلی هم کلاس گرانی نبود اما به هرحال با توجه به اینکه کلا کمتر از ۱۰۰ دلار پول داشتیم تو گفتی فعلا نمی تونم ثبت نام کنم. بهت گفتم برو یک چک برای هفته ی بعد بده و تا آن موقع حقوق اول دانشگاه آمده. به هر حال اوسپ رسید و خیالمان را راحت کرد با اینکه تو به اصرار من پیشاپیش ثبت نام کرده بودی اما خیالت راحت شد.

خلاصه که دیروز کلاست را رفتی و خیلی با روحیه برگشتی خانه و خیلی از کلاس راضی بودی. این کمبود بزرگی در زندگی ما بود که به همت تو حالا خلاء و کاستی اش پر میشه. نواختن ساز در هر خانه ای آن محیط را نه تنها دلپذیرتر که انسانی تر می کنه. ضمن اینکه دیروز وقتی رفته بودی سر کار متوجه شدی که اسمت را به شکل رسمی روی پنل فلزی ثبت کرده اند و جلوی میز کارت قرار داده اند که معنی اش اینه که کار را به شکل دایمی گرفته ای.

خلاصه که هفته ای بود پر کار شلوغ و پر افت و خیز.

هیچ نظری موجود نیست: