۱۳۹۱ شهریور ۱۳, دوشنبه

مثل یک آدم آکادمیک


داریم بریم بخوابیم. تمام این سه روز تعطیلی که در مجموع آرام گذشت البته تحت تاثیر گزیدگی تو توسط هاچ بود. کمی تب کردی و اکثرا بی حال بودی. نتونستی مقاله ات را تمام کنی و کار به فردا افتاد. البته حق داشتی و انرژی کافی این کار را نداشتی. بعد از اینکه آیدین و سحر حدود ساعت یک رفتند و تا خوابیدیم کلی دیر شده بود. دیروز به پیشنهاد من- با اینکه واقعا اوضاع مالی در حد فاجعه هست- رفتیم برانچ بیرون تا کمی حال و هوا عوض کنیم. خلاصه که بعد از اینکه چند جایی بسته بود و تیرمون خورد به سنگ سر از محله ی ایتالیایی ها در آوردیم و رفتیم کافه کلندر که آخرین بار با مامان و بابات رفته بودیم و همین هم بهانه ای شد که کلی درباره جهانگیر و مامانت و بابات حرف بزنیم. پیاده تا بی ام وی برگشتیم و از آنجا تو که خیلی حال نداشتی با قطار رفتی خانه و من هم پیاده روی کردم تا خانه. تقریبا تمام پولمون را روی هم گذاشتیم تا کارت ماهانه ی قطار برای این ماه تو بگیریم و خلاصه این داستان جالب احتمالا تا چند هفته ی دیگه به راه خواهد بود.

شب دوتایی نشستیم و فیلم In Darkness را که نامزد بهترین فیلم خارجی اسکار بود و قافیه را به نادر و سیمین باخت دیدیم که خیلی خیلی بهتر از پانوشته- فیلم اسرائیلی همان شاخه- بود و بعد از مدتی یک فیلم خوب دیدیم.

امروز هم تقریبا تمام وقت خانه بودیم و بعد از تقویت موهای سرمون تو لوبیا پلو برای نهار امروز و فردا درست کردی و من هم متنی که برای شعرهای شاملو نوشته بودم را به انگلیسی ترجمه کردم که خیلی وقت برد. خلاصه که الان ساعت نزدیک ۱۱ شب هست و باید زودتر بخوابیم تا فردا صبح راحتتر بیدار بشیم.

تنها نکته ای که باید از این سه روز تعطیلی ذکر کنم این بود که تو دیروز از من خواستی که خودم را دریابم و مثل یک آدم آکادمیک زندگی کنم. این کاری است که قول داده ام بکنم.

هیچ نظری موجود نیست: