۱۳۹۱ مهر ۲, یکشنبه

تسلیت به مهناز


یکشنبه شب هست و تو داری حساب و کتابهای مالی می کنی و من هم کنارت نشسته ام و یواشکی دارم این پست را می نویسم. صدای برنامه ی بی بی سی را دارم و تصویر ماه تو را.

دیشب گفتی که بیا برویم منزل مهناز و نادر و بهشون تسلیت بگوییم. با اینکه رفتن به خانه شان بدون وسیله خیلی سخت هست اما علیرغم هوای نسبتا سرد رفتیم و اتفاقا هم خیلی خوب شد. تنها بودند و بخصوص مهناز امروز تلفنی به تو گفت که چقدر رفتن ما به آرامشش کمک کرده. خلاصه تا رفتیم و برگشتیم شده بود نزدیک یک صبح. امروز هم روز آرام و خوبی را در خانه با هم داشتیم. البته برای صبحانه رفتیم کرما و چای و قهوه خوردیم و از آنجا من رفتم ربارتس تا برای تو کتاب بگیرم و برگردم خانه.

هوا آفتابی اما خنک بود و خلاصه امروز روز آرامش بود. البته به هیچ کاری نرسیدیم. نه درس و نه آلمانی و نه پیانو و نه هیچ کار دیگه ای. البته عصر یک ساعتی رفتم خانه ی ریک و بانا و برایشان درباره ی وبر و ویتگنشتاین حرف زدم که می خواستند از آنها بدانند. بعد هم نیم ساعتی ورزش و تو هم کارهای جیمی را کردی و حالا هم شام خورده ایم و باید با آمریکا حرف بزنیم و بخوابیم. درس و زبان هم از فردا. ای امان از این فردا.
 

هیچ نظری موجود نیست: