۱۳۹۱ مهر ۶, پنجشنبه

قطع خوش همکاری


تق بیداری سحرگاهی هنوز هیچی نشده در اومد! امروز پنج شنبه هست و ساعت از ۳ بعد از ظهر گذشته و من از صبح از شدت خستگی هیچ کاری نکرده ام. دیروز کلاس دیوید را نرفتم تا متن هورکهایمر را برای کلاس تری تمام کنم که تا آخر هم نرسید. اما مهم نبود چون کلاس طرف به لعنت شیطان هم نمی ارزه. نیست خودش هم تو باغ نیست و تنها خواسته که کلاس اشر را ارائه کنه بیشتر مواقع راجع به انتخابات آمریکا و هیتلر و ... حرف زد و دایم هم با اشاره به پرزنتیشن یکی از بچه ها که به جای ارائه ی مطالب هورکهایمر حرفهای دلبخواه خودش را زد و می گفت لحن هورکهایمر عین لنین هست و فکر کنم اینجا منظورش گرامشی بوده و ... و خلاصه دو دقیقه هم از خود متن حرف نزد و جالبتر اینکه تقریبا جز یکی دو نفر هیچ کسی هم اعتراضی نداشت چون متن را نخوانده بود. شب هم برای شام منزل بانا و ریک دعوت بودیم تا راجع به هانا آرنت و فیلمی که در جشنواره تورنتو به اسمش بود حرف بزنیم.

اما تو. سه شنبه شب که از کلاس آلمانی برگشتم متوجه شدم خیلی عصبانی و بهم ریخته ای. گفتی که با جیمی تلفنی حرفت شده و گفته ای که دیگه کار نمی کنی. البته در واقع طرف با برنامه از مدتی قبل قصد قطع کار را داشت و من هم چند روز قبلش بهت گفتم که هم کار کمتر داره بهت میده و هم وقتی قبل از اینکه برم کلاس گفتی اسکنرش را می خواد برای آخر هفته بهت گفتم داره پسش می گیره. خلاصه که گویا یک بهانه ی خیلی مزخرفی پیدا کرده بود و بعد هم که متوجه ی اشتباهش شده بود کوتاه نیامده بود. البته ایراد کار اینه که طرف صاحب کار هست و می تونه به راحتی- اما با ادب و نزاکت- اعلام انصراف کنه اما از آنجایی که اولین کارش هست و اول کارش هست آداب کار را بلد نیست و همین تو را خیلی آزار داده بود. راستش را بخواهی من از تو خوشحال تر شدم چون خیلی نگران بحث درس و دانشگاهت هستم. سال دومی دکتری هستی و هنوز یک مقاله هم تمام نکردی و کلی کار عقب افتاده داری- البته وضع من از تو به مراتب بدتره اما به هر حال وقتم آزادتر از تو هست و باید تکلیف ماتحت گشادم را معلوم کنم. اما تو بابت کار تمام وقت واقعا هم وقت بازیگوشی نداری و تازه وقتی که داشتی دو جا کار می کردی فصت استراحت و خواب راحت هم نداشتی.

البته من اعتراضی نمی کردم چون می دانستم برایت فعلا اولویت کار هست بخصوص بابت کار مامان و بابات. اما حالا که اینطور شد باید همان عصرها را برای درس و ورزش متمرکز شوی و کار کنی. خلاصه که هر دو خوشحالیم و خدا را شکر هم از نظر مالی هر چند داریم اوسپ می گیریم و تمامش را تقریبا برای خانواده هامون هزینه می کنیم اما حقوقمون با رعایت و احتیاط کامل کافی است.

اما همین داستان و عصبی شدن شب قبل کافی بود که هنوز چند دقیقه ای از کلاس تری نگذشته باشه که بعد از مدتها میگرن سراغت بیاد و بد هم اذیتت کنه. این شد که وسط کلاس مجبور شدی برگردی خانه و من هم آخرش با خرید شراب و بستنی برای شام شب برگشتم خانه و کمی با هم نشستیم و تو که هنوز کاملا خوب نشده بودی گفتی بهتره زودتر بریم خانه ریک و بانا. شب بدی نبود و با اینکه از هر دری علاوه بر هانا آرنت حرف شد اما مهمترین تکه ی داستان خوشحالی ریک- که خودش دکتر هست و به همین دلیل به خوبی جیمی را میشناسه- بود از قطع همکاریت با جیمی. گفت که خیلی آدم عوضی و فلان فلان شده ای هست و اتفاقا خیلی هم سعی کرده بوده که نظر ریک را درمورد خودش و کارش عوض کنه.

اما امروز بعد از کار باید بری لیزر. پولی که به مهناز بابت خرید بلیط هواپیما قرض داده بودی برگشته و داری میری نوبت لیزرت را انجام دهی. من هم که کلاس آلمانی دارم و ده درصد هم انرژی ندارم و کلی هم متن برای کلاس فردایم دارم که باید صبح زود بلند شوم و بخوانم.

پول مامان و امیر هم به دستشون رسیده و امیر برایم تکست زده که میز و صندلی خریده. امیدوارم موفق بشه و کارش بگیره. تولد بابک هم بود و صبح برایش پیغام تبریک دادم. البته جوابی نداده اما امیدوارم که حالشان خوب باشه. جز اینها اینکه یک ساعتی هم با رسول اسکایپ کردم که خیلی روحیه اش بهتر و سر حال بود اما از نظر فکری به نظرم کارش خرابتر شده.
 

هیچ نظری موجود نیست: