۱۳۹۱ مرداد ۱۷, سه‌شنبه

المپیک


قرار بود دیروز دوشنبه که هوا خوب بود و تعطیل بریم پیک نیک. اما تمام روز را خانه ماندیم. کمی کارهای خانه و کمی هم المپیک دیدن و دومین مدال طلای ایران تا عصر نگه مون داشت خانه. خلاصه عصر به اصرار من برای کمی قدم زدن و چای خوردن رفتیم بیرون و تو کمی از بی برنامگی و از خارج شدن زندگی مون از ریلی که باید رویش باشد گفتی و از تعاریف دیگران از زندگی مون و آنقدر هیجان زده و ناراحت بودی که گوشه ی چشمانت خیس هم شد. اما نتیجه ی کار خوب بود. با هم قرار گذاشته ایم که منظمش کنیم. کمی برنامه ی رمان خوانی و کمی موزیک درست و حسابی گوش دادن و دیدن داکیومنتری و کم کردن اخبار و تلویزیون به دنبالش- با اینکه کم هم هست- و البته ورزش که داریم می کنیم و درس که اصلا نمی خوانیم.

شب با مامان و مادر و امیر اسکایپ کردیم و تا خوابیدیم دیر شده بود. همین شد که صبح هم سخت ساعت ۶ و نیم بیدار شدیم و بعد از اینکه با تو تا ایستگاه آمدم با اینکه از مدتها قبل دایم فردا فردا بابت شروع مقاله ی لویناس می کردم و امروز را قطعی کرده بودم اما تنبلی و البته المپیک دیدن- در این وسط- دست به دست هم داد که نه تنها درس نخوانم که آلمانی هم به آن طورت نخواندم.

تو تا نزدیک ۶ سر کار بودی و من که از ورش برگشتم آمدی خانه و گفتی کلی کار هم برای جیمی داری. خلاصه که داری یک تنه همه ی بار مالی و حالی زندگی را میکشی و من هم طبق معمول تن پروری می کنم و خجالت هم نمی کشم. با اینکه تو دایم بهم میگی که بجاش قراره که در سال تحصیلی جای تو هم درس بدم و اگر ایکالرشیپ بگیرم چه می شود و ... اما هر دو میدانیم که این راهش نیست.

جالب اینکه می دانم فردا هم اینکاره نیستم. چون بهترین بهانه را دارم. سه ساعت داندانپزشکی بابت دو تا بریج تازه بعدش هم که اگر جون داشتم باید برم کلاس آلمانی.

تازه آمده بودی خانه که بانا آمد و در زد که بریم یکبار دیگر واحدی که مال یک بابای هندی الاصل در این ساختمان هست- چهار واحد دیگه هم داره- و به قول تو هم اخلاق و رفتارش و هم ادا و اطوارش کپی قذافی هست را ببینیم. اینبار کمی بیشتر به منظره دقت کردیم و من قانعت کردم که با توجه به ساختمانهایی که قراره به زودی در گوشه و کنار ما ساخته بشه کلا از نور خبری نخواهد بود و تو هم قانع شدی. البته نه اینکه کلا این گزینه را رد کرده باشیم اما با توجه به این مشکل بعیده که به بانا و ریک جواب مثبت بدیم.

قراره امشب دوتایی بریم پایین و برای اولین بار امسال باربیکو کنیم. تو از سن لورنس مارکت ساسیج و ذرت گرفته ای و بعد از اینکه کار جیمی را انداختی جلو میریم پایین. من خیلی اهل باربیکو و کباب نیستم. البته تو هم خیلی اهلش نیستی اما از من به مراتب بیشتر دوست داری و به هر حال خاطرات خوبی هم با توجه به ویلاتون در شمال و کودکی و نوجوانی داری. برخلاف من که با اینکه داریوش به شدت اهل کباب بود و خیلی هم خوب درست می کرد بابت مسائل همیشگی در خانه کلا ترجیح می دادم عطایش را به لقایش ببخشم. اما حالا هم از آن سالها گذشته و هم داستان ما چیز دیگری است. بخصوص امروز باید جشنی هم بابت چهار مدال امروز المپیک بگیریم- ۲ طلا و ۲ نقره- در یک روز. چقدر مردم خوشحال خواهند شد در این وضع و گرانی.

هیچ نظری موجود نیست: