۱۳۹۱ شهریور ۷, سه‌شنبه

متنی برای شب شعر


با اینکه اصلا قرار نبود بریم سینما اما بعد از اینکه تو از سر کار رفتی به کافه ای که با تری در آن قرار داشتی و من هم به هوای رفتن بی ام وی تا آن دور و بر آمده بودم تا با هم برگردیم سمت خانه در راه برگشت تو پیشنهاد دادی که بریم سینما. رفتیم فیلم گروه سنی پا به سن گذاشته ها به اسم Hope Springs که می دانستیم فیلم سن ما نیست اما حداقل دو تا بازی خوب از مریل استریپ و تامی لی جونز خواهیم دید که اینطور هم بود.

اما از امروز بگم که خیلی روز بالا و پایینی داشتم. صبح کمی دیر از خواب بیدار شدیم و یکی از دلایلش دیر خوابیدن دیشب بود که به علت اسکایپ با آمریکا و البته متینگ کاری تو با جیمی و پل بود. بعد از اینکه تو رفتی سر کار من کمی با اینترنت وقت تلف کردم و پیش از ظهر گفتم اینطوری نمی شود و باید کاری کنم و به هوای درس خواندن رفتم کلی. نشسته در کتابخانه بعد از اینکه تو تماس گرفتی و گفتی داستان قرارداد کاری ات به روز دیگری موکول شده بی حوصله و در واقع نگران از این بی انگیزه بودن و روزمرگی از کلی به سمت کرما رفتم. کمی روزنامه خواندم و بخشهایی از متن I have a dream مارتین لوترکینگ که در روزنامه به مناسبت سالروزش چاپ شده بود را و بعد از کمی نشستن بلند شدم و سمت خانه آمدم تا ببینم برای ترجمه ی این سه شعر شاملو چه می توانم بکنم.

با کمی چرخش در اینترنت خیلی سریع فهمیدم که کلا نباید دست به این کار زد و اساسا نه تنها شعر را خراب کرد که شان و خودمان را با یک کار سبک تخفیف دهیم برای همین چند خطی در توضیح مفهوم و ارتباط این سه شعر نوشتم و وقتی برای مازیار به هوای گرفتن کمی بازخورد از متن خواندم متوجه شدم که گریه اش گرفته و بعد نسیم گوشی را گرفت که چه گفته ای که مازیار اینگونه شیدا شده و بعد خودش هم اشکش سرازیر شد. خلاصه که با تایید تو متوجه شدم که انگار متن خوبی شده- بعد از سالها چیزی به فارسی نوشتم و از دیدن شوق مخاطب خودم هم کمی به ذوق آمدم.

تو هم که با تری صحبت کرده بودی و تری بهت گفته بود که اصلا نگران دیر شدن مقالاتت نباش و تنها سعی کن که با خونسردی و برنامه کار را شروع کنی. نمونه ی یک آکادمیک ناب! به تو هم گفته بود که به من (که هنوز از نزدیک با هم آشنا نشده ایم) بگویی که بین اشر و تمام اساتید دیگه و حتی اشر و دانشگاه تورنتو شک نکنم که برای آینده ی کاریم گذراندن تز با اشر چیز دیگری است. البته گفته بوده که اگر اشر قبول کنه چون خیلی سخت راضی به این کار میشه و تو هم بهش گفته بودی که من بالاترین نمرات را از اشر گرفته ام و اشر خیلی قبولم داره. خلاصه که این توصیه خیلی کار و تصمیمم را راحت کرد. با تمام حماقتهای دانشگاه یورک همینجا می مانم و با اشر کار می کنم و به قول تری سعی می کنم از وجود دیوید استفاده بکنم اما نه به عنوان استاد راهنما و حتی مشاور.

هیچ نظری موجود نیست: