۱۳۹۱ شهریور ۹, پنجشنبه

متنی در توضیح سه شعر شب کنسرت


تصمیم گرفتم که متنی که برای توصیف ساده ی سه شعر شاملو برای کنسرت نوشته ام را و مفهوم مرکزی و رابط این سه شعر را به انگلیسی هم برای بروشور بنویسم. اما از آنجایی که گفتم شاید بعدها با خواندن این متن- که اینقدر هم مورد توجه قرار گرفته- یادی از این روزها کنیم اینجا هم آن را می آورم:

مفهوم "زمان" از دیر باز دغدغه ذهن آدمی بوده است. چنان که بودا سعادت انسان را شکستن چرخه تکرار زمان نامید و یا قرنها بعد آگوستین قدیس "زمان" را یگانه مفهومی دانست که کلام از توصیف آن قاصر است. با دگردیسی نگاه انسان مدرن هر چند عصر جدید به بستر مطلق آفرینش آدمی بدل گردید اما کلاف سر در گم "زمان" چونان معمایی ناگشودنی همچنان در برابر انسان رخ نمایی می کند.

امید به رهایی از این چرخه عبث تکرار شاعر را در مقام آفریدگار معنایی نو به چالش با مرگ دعوت می کند. آنچنان که "در آغاز تنها کلمه بود" شاعر به مدد عشق همه چیز را به کلام در آورده و از آن سرودی دیگرگونه ساز می کند. در این مقام نه تنها انسان که حیات و مرگ نیز سرودی می شوند و معنای دوباره ای می یابند.

اما گذر "زمان" شاعر را در شعر دوم در پی یافتن هر چهره آشنایی دچار تردید و یاس می کند. اینجا حتی عشق نیز رنگ رخسار خود را از او دریغ کرده و چهره در نقاب می کشد. شاعر ناکام از یافتن آرامش و پناه (آبی) نه شور و گرمای زندگی (سرخ) را می یابد و نه حتی چهره پرحیات (سبز) و رنگ آشنای عشق را.

پرده سوم اما اعتراف دردناک به شکست در آرزوهای دو شعر نخست است. شاعر در مقام آفریدگار کلام پس از نا امیدی از دیدن چهره آشنای عشق دچار تلخترین مکاشفه زندگی می شود: نه تنها "ما بیرون زمان ایستاده ایم" که "خاموشی در سخن است" و سکوت مرگ بجای کلام به هزاران زبان در کار. تو گویی تمامی رنگهای امید از دل "کلام" رخت بربسته و "عشق" خود چون حیات تنها به فاصله ای می ماند که ما را در انتظار "مرگ" به مردگان خویش متصل نموده است. اگر لبخندی بر لب است تنها اعترافی است به "زنده مانی" ما و نه زندگانی مان.

هیچ نظری موجود نیست: