۱۳۹۰ دی ۹, جمعه

درباره ی کوین



ساعت از ۱۲ ظهر گذشته بود که با بیحالی و سرماخودرگی شدید از تختخواب بلند شدم. البته دیشب هم دیر خوابیده بودیم و هیمن باعث شد که هر دو دیر بیدار بشیم. در یک هوای مه آلود بعد از صبحانه رفتیم بیرون. تو رفتی فروشگاه لابلاس برای خرید پنیر و من هم رفتم سلمانی. در فروشگاه سه خواننده ی اپرا لابلای مردم قدم می زدند و می خواندند که تو هم با دوربین موبایلت کمی ازشون فیلم گرفتی و به من نشان دادی. من هم بعد از بیش از یک ساعت در سلمانی نشستن بلاخره نوبتم شد و موهام را برای سال جدید مرتب کردم. نمی دانم اگر روزی دوباره قسمت شد که این سطور را با هم بخوانیم اصلا مویی داشته باشم و کاملا طاس نشده باشم.


بعد از سلمانی با هم در کرما قرار داشتیم. تو به فروشگاه بی رفته بودی تا در تخفیف آخر سال گردنبدنی که سمبل سرخپوستی داره را با قیمتی که به شدت کم شده بخری و من هم در کرما کمی روزنامه خواندم تا تو هم آمدی. قهوه ای با هم خوردیم و تو گفتی که با مامانت حرف زده ای و گفته که بابات به سلامتی رفته سنگاپور و بعدش هم میره دبی. قرار بوده مامانت هم بره که متاسفانه پاسپورتش مهلت کافی برای گرفتن ویزا نداشته.


بعد از این پست باید یک زنگی هم به آمریکا بزنم و ببینم که حال مادر و کمر مامانم چطوره. درس هم که اساسا به مرحله ی بی خیالی محض رسیده و خلاصه دارم کاملا از همه جا پرت میشم.


امشب فیلم باید درباره ی کوین حرف بزنیم را دیدیم که فیلم بدی نبود. دیشب بابت درست کردن پاورپوینت برای بابات نرسیدیم فیلم ببینیم و امشب این را دیدیم که خوب بود. شاید تنها کار مفیدی که با توجه به سرماخوردگیم انجام دادم ایمیل زدن به دنی بود که بیش از یک سال بود به تعویق می اندختمش. بهش گفتم که چقدر در قلب ماست و چقدر محبتهایش را هر لحظه به یاد داریم.

هیچ نظری موجود نیست: