۱۳۹۰ آذر ۱۵, سه‌شنبه

آخر ترم



شنبه شب خانه ی مرجان رفتیم که بد نبود و دو سه ساعتی نشستیم و از آنجایی که فردایش کامران معلم داشت قرار بود که قبل از ۱۱ بلند بشیم که همین کار را هم کردیم. یکشنبه تمام روز به بیرون بودن از خانه گذشت که به غیر از تیکه ی آخر که من حالم بابت چرخیدن در فروشگاه بی برای خرید برای امیرحسین و ... بد شد و سرگیجه گرفتم خیلی روز خوبی بود.


دو واقع از پیش از ظهر که با هم رفتیم برای صبحانه به یک محل جدید در هوای نیمه بارانی و سر از غرب خیابان کویین در آوردیم و هتل-رستورانی که واقعا هم صبحانه ی عالی داشت و بعدش هم پیاده روی و دیدن یک گالری نقاشی و تا رسیدن به ایتون سنتر که قرار بود بریم تا من برای تو یک کیف دستی مناسب برای رفتن به آمریکابگیرم خلاصه همه چیز بسیار دل انگیز و عالی بود. اما پیشنهاد تو برای این که قبلش بریم فروشگاه بی باعث شد که من سرگیجه بگیرم و حالم نامناسب بشه. همین شد که وقتی هم که برای کیف رفتیم تا تو گفتی اینها گران هست من گفتم بریم خانه که من خیلی حال ندارم.


دوشنبه- دیروز- آخرین کلاس درس تو بود و من هم باید برای امتحان گرفتن به دانشگاه می رفتم. اکثر بچه ها که سعی داشتند هر طور شده با حداقل نگاهی یا نیم نگاهی به برگه ی بغل دستی در آن شرایط فشرده ای که نشسته بودند کمی تقلب کنند اما نکته ی انحرافی داستان این بود که بی آنکه بدانند برگه هایشان با هم یکی نبود.


بعد از کلاس تو و امتحان من تو با نیل قرار داشتی که به کارهای این هفته ی برندا برسی و من هم با بچه ها رفتم به گرد بار تا تو هم بیایی. آمدی و کمی با مایانا و عدنان و جیو و قبلش هم کریس نشستیم و هوا تاریک بود که برگشتیم خانه.


در بار بودیم که عدنان از من خواست که اگر وقت دارم مقاله ی لویناسش را برایش بخوانم و نظر بدم. گفت که تقریبا همه ی بچه های کلاس متفق القول معتقدند که من درکم از لویناس خیلی دقیقتر از بقیه هست و اشر هم همین رفتار را داره. جالب بود بخصوص وقتی که خودم می دانم که اساسا من متن را حتی نیمه هم نخوانده ام و فقط چون کمی پس زمینه داستان را دارم و کمی هم تحلیلی به متن نگاه می کنم باعث این برداشت شده ام. خلاصه که راهنمایی اش کردم و خیلی تشکر کرد که خیالش بابت برداشتی که در مقاله اش داشته راحت شده. جالبه که باید فکری برای خودم بکنم و دیگران چه فکری درمورد من می کنند.


امروز صبح زود رفتم دانشگاه تا آخرین جلسه ی امسال لویناس را داشته باشیم و کلاس بدی هم نشد. برگشتنی تو هم که در خانه کمی به کارهایت رسیده بودی و با مامانت و جهانگیر در دبی و بابات و دایی حسین در تهران حرف زده بودی آمدی دم وینرز تا من حوله بگیرم و تو هم کادویی از بادی شاپ تا برای جودیت به رسم تشکر ببریم.


الان هم می خواهیم با هم فیلمی ببینیم و بعد از اینکه تلفن تو با مامانم که برای مادر به دکتر زنگ زده تمام شد و من هم با مادر حرف زدم فیلم خواهیم دید که هنوز نمی دانم چه فیلمی خواهد بود.


فردا شب با انا برای رفتن به لیبرتو قرار داریم و قبلش هم قرار دکتر داندانپزشک داریم.

خلاصه که آخر ترم هست و کلاسها رسما تمام شده اما من هنوز کلاس هگل را این هفته خواهم داشت که جیم تصمیم گرفته بخاطر اینکه کلاس نیست بریم در همان گرد بار. جالبه نه. هگل در بار یا بهتره بگم پدیدارشناسی با آبجو!

هیچ نظری موجود نیست: