۱۳۹۰ آذر ۱۷, پنجشنبه

لیبرتو



پنج شنبه صبح هست. من تازه دوش گرفته ام و تو هنوز در تخت در حال غل خوردن هستی. دیروز تمام روز را به بهانه ی درس خواندن و شروع مقاله ی آدورنو ماندم خانه و هیچ کاری نکردم جز وقت تلف کردن و درس نخواندن. صبح برای بازدید خانه آمده بودند و بعدش هم لوله کش آمد تا از هدر رفتن آب در حمام و چکه کردن لوله جلوگیری کنه. بعدش بهم گفتی که بابات منتظره نظر من راجع به مقاله ای هست که نوشته و استادشان گفته بی نظیره و باید در نشریه ی دانشجویی دانشگاه چاپ بشه و به همین دلیل آن را برای من و تو فرستاده بود که نظرمون را بهش بدیم.


خب! به قول تو از اینکه بابات سرش گرم شده و داره کار مفید و انرژی بخشی می کنه که خیلی خوشحال هستیم اما دیدن آن مقاله با آن تعاریفی که استاد کرده تنها و تنها باعث شگفتی من و تو شده بود. از هر نظر غیر قابل دفاع بود. ساختاری نوشتاری ماهوی و ... نه اینکه مقاله ی بابات ناراحت کننده باشه اینکه چنین چیزی به عنوان یکی از بهترین کارها انتخاب شده باشه و از آن مهمتر استاد این قدر تحت تاثیرش قرار گرفته باشه خبر از بی خبری محض در آن وادی را می دهد. گفتی که استاد سالها در حوزه درس خوانده و بعد بورس شده به مک گیل و چند سالی هم در بلاد کفر جهاد اکبر کرده و حفظ نفس قدسی و حالا هم که برگشته شده مدیر گروه مدیریت دانشگاه امیرکبیر.


تنها یک مشت اسم که هیچ رابطی بهم ندارند و هیچ ارتباط ارگانیکی بینشان نیست در مقاله- بی آنکه مشکل به بابات برگرده- باعث مرعوب شدن استادی شده که اساسا هیچ نمی داند و نمی شناسد جز منافع لحظه ای خویش. خلاصه که بهت گفتم من این بیست و چند مورد را در همین دو سه صفحه ی اول گرفتم و نمی توانم بی جهت بگویم که مقاله ی خوبی است و ... به همین دلیل تصمیم گرفتیم که تو خودت با بابات درموردش صحبت کنی بی آنکه توی ذوقش بزنی. که البته اگر هم بخواهی بزنی از موضع دفاع از استاد استادانش- که طبیعی هم هست- بر خواهد آمد. تنها یک موردش را که به تو گفتم تو گفتی ببین آنجا چه خبر شده: اینکه جایی بی آنکه هیچ ربطی به موضوع داشته باشه و حتی ارجاع هم غلط بود بابات به یونگ اشاره کرده بود به عنوان متفکر کره ای. و استاد هم گفته بود که این متن عالی است و همه باید بخوانند. این اشتباه تنها یک اشتباه نوشتاری و غلط سهل نبود که تمام متن از این دست بود. اسامی و ارجاعات اشتباه بود. افلاطون در کنار هانری لوفور و هگل با شریعتی و مولانا با چامسکی آمده بودند و ... خلاصه که به قول تو بگذریم و تنها تاسف بخوریم از آنچه که آنجا بر ما می رود. آخرین ایمیل عارف که به شدت پر تنش بود از پرفسور عباسی و آنچه که امروز از این مردک بی سواد و البته بی مدرک دانشگاهی با عنوان دکتر/پرفسور که به دلیل سپاهی بودن از رانتها و حمایتهای سرکوبگر برخورداره بود که دقیقا روی دیگر این داستان را نشان میدهد.


خلاصه که دیروز تا عصر به این کارها گذشت و کمی اخبار خواندن و دیدن و عصر به دکتر داندانپزشک رفتن. دکتر بهم گفت که برای بریج گذاشتن بیمه کفایت نمی کنه مگر اینکه بخشی از کار را در این طرف سال انجام دهیم و بخشی را در آن طرف. تو با دکتر صحبت کردی و گفتی که چون مسافریم کار را بعد از ژانویه شروع کنه اما فایلش را از حالا باز کنه که مشکلی از نظر بیمه پیش نیاد. خلاصه که به سحر کلام و جادوی شوخ طبعی تو کار چنین شد.


بعد از دکتر به فروشگاه بی رفتیم و کرما. تو کیفی خریدی و چای نوشیدی و من قهوه و رفتیم سر قرارمان با انا که برای رفتن به رستوارن لیبرتو باید به داندس می رفتیم. بعد از نزدیک به یک ساعت در نوبت بودن میزی خالی شد و سه نفری تقریبا تا ساعت ۱۱ نشستیم و از همه چیز گفتیم و شنیدیم. از خانواده تا درس و دانشگاه تا آینده و ... و شب بسیار دلنشینی شد. انا برامون کارت و بطری شراب کیانتی آورده بود به مناسبت هدیه ی کریستمس و تو گفتی که این اولین هدیه ی کریستمسی هست که ما تا کنون از کسی گرفته ایم. به فال نیک گرفتیم. به انا گفتم که از آنجایی که من و تو او را به عنوان دوست خیلی دوست داریم خیلی این هدیه و چنین اتفاقی را به میمنت گرفته ایم.


شب تا رسیدیم و قبل از خواب به مامان زنگ زدیم که شب قبلش مادر را برده بود بیمارستان و مادر بستری شده بود. گفت خوبه و بیشتر ناراحتی و نگرانی روحی و عصبی داره و بخصوص بابت اینکه خاله آذر زنگ زده که دارن از عربستان به آمریکا بر میگردند چون تهمورث نتوانسته آنجا جا بیفته و ... اذیت شده بهتره که دوباره با سفر ببندند. خلاصه که مادر برای خاله آذر که شده له له ی شوهرش ناراحت شده و از این دست حرفها.


امروز هم من آخرین کلاس دانشگاه در این ترم و سال را دارم. هگل و البته در بار دانشگاه چون جا نیست و دانشگاه عملا تعطیل شده. بعدش هم قراره با هم دوتایی بریم مهمانی گوته. خلاصه که امروز هم به خوش گذرانی به امید خدا پیش خواهد رفت و روزهای دیگر هم. اما باید تا سال تمام نشده مقاله ی آدورنو را تمام کنم که حداقل کمی از این سال خوب بهره بهتری گرفته باشم.

هیچ نظری موجود نیست: