۱۳۹۰ آذر ۲۳, چهارشنبه

شب قبل از سفر



آخر شب چهارشنبه هست. امروز که اصلا نرسیدم درس بخوانم و بعد از اینکه صبح زود با هم دوتایی رفتیم بانک و کمی دلار آمریکا خریدیم تو رفتی دانشگاه تا به قرار کاریت با برندا برسی و بعدش هم بری فرویو مال تا کمی خودت را برای فردا آماده کنی و ناخن هایت را درست کنی و البته مهناز را هم ببینی و بیایی خانه و من هم بعد از اینکه رفتم کرما و یک سر هم به بی ام وی زدم و کمی هم در کلی پی کتاب و کتاب بازی گشتم برگردم خانه.


تا عصر که تو رسیدی و با سر و دل درد نا و حالی نداشتی من هم وقتم بابت همین کارها و کمی هم دنبال مقاله برای راضیه گذشت. راضیه از من مقاله ای درباره ی تنسی ویلیامز و مارکسیسم خواسته بود که چیز دندانگیری پیدا نکردم. چندتایی کتاب برایش ایمیل کردم اما نه دقثیقا در آن مورد خاص و خلاصه تمام وقتم امروز رفت بابت همین خرده کاری ها. 


از سر شب تا الان که ساعت از ۱۲ گذشته داشتیم کارهای سفر را می کردیم. بستن چمدان و تمیزکاری خانه و ... خلاصه الان با آمریکا حرف زدیم و فردا صبح به سلامتی راهی فرودگاه خواهیم شد. درسهامون مونده و از طرف دیگه تو هم کلی کار برای برندا باید انجام بدی و مقاله های آدورنوی من هم که دست نخورده منتظر ایستاده اند و خلاصه با این آش شله قلمکار داستانهای آمریکا را هم - خدا به خیر بکنه- پیش رو داریم.


با مادر و امیر و مامانم حرف زدیم و خلاصه که خیلی خوشحالند و امیدوارم همه چیز هم همین طور بمونه و پیش بره.


دیشب هم رفتیم فیلم آرتیست که فیلم خوبی بود. هر دو خوشمون آمد و گفتم که بعد از مدتها دو سه تا فیلم خوب دیدیم. 


نمی دانم وضعیت پست گذاشتنم در اینجا در آمریکا چطور پیش بره. گویا خانه ی مادر اینترنت هست اما مامانم نه. لپ تاب دل تو را هم امروز مرتب کردم  که برای مامانم ببریم و البته امیرحسین هم امیدوارم با کمک بخصوص تو بتونه کاری از طریقش پیدا کنه. خلاصه که داریم با امید و آرزو میریم و امیدوارم که بتونیم هم کمکشون کنیم و هم خودمان هم کمی استراحت کنیم و البته به درسهای عقب افتاده مون هم برسیم.

هیچ نظری موجود نیست: