۱۳۹۰ آذر ۱۰, پنجشنبه

ورونیکای کیشلوفسکی



اولین روز دسامبر را تقریبا بی هیچ کار خاصی به پایان بردیم. تو که شب قبل خیلی بد خوابیده بودی و صبح توان بیدار شدن نداشتی و خیلی کلافه بودی. من هم که تقریبا تا دیر وقت در تخت ماندم و بعدش با هم پاشدیم. تو صبحانه را آماده کردی و من هم آماده ی رفتن سر کلاس هگل شدم.


دیشب با هم فیلم ایرانی ورود آقایان ممنوع را دیدیم که کمی از ذائقه مردم خبردار بشیم که البته جز تاسف چیزی در انتها برامون نداشت. اما قبل از خواب آیدین بهم زنگ زد تا نکته ای درباره ی این بخش آخر پدیدارشناسی هگل را از من بپرسه که تا خداحافظی کردیم ساعت نزدیک یک صبح شده بود.


قبل از اینکه به کلاس برم قرار شد برم دفتر برندا تا چک حقوق تو را بگیرم. بعد از کلی گشتن پاکت را بهم دادند و داشتم سریع می رفتم سر کلاس خودم که متوجه شدم پاکت خالیه دوباره برگشتم و خلاصه رفتند توی اتاقش و بهش گفتند و دیگه خیلی زحمت به خودش داد و آمد بیرون و عذرخواهی کرد بابت اشتباهی که شده و چک را داد و من هم دوان دوان رفتم سر کلاس.


کلاس را بعد از وقت استراحت اول ترک کردم و راهی خانه شدم. البته اولش رفتم یک سر بی ام وی و اتفاقا کتاب نقد قوه ی حکم کانت را با ترجمه ی جدید به قیمت خوبی داشت که گرفتم و به تو زنگ زدم و تو گفتی که داری با مامانت و جهانگیر اسکایپ می کنی اما به محض اینکه تمام بشه میای کرما که قهوه ای با هم بخوریم و بعدش هم به بانک بریم تا چک را بذاری به حسابت که بتونی اجاره ی ماه را بدی.


بعد از اینکه آمدی و نیم ساعتی نشستیم و کمی از اینور و آن ور گفتیم رفتیم بانک و کارهامون را کردیم و آمدیم خانه. درس که هیچ اما بلاخره فیلم زندگی دوگانه ی ورنیکا را بعد از اینکه بارها در ایران و سیدنی گرفته بودم و ندیده بودیم امشب دیدیم که بد نبود اما واقعیتش انتظار بیشتری داشتم. شاید باید اول این را میدیدم و بعد سه گانه ی رنگها را. به هر حال این کار را بلاخره دیدیم.


الان هم تو داری به کارهای جلسه ی فردایت می رسی و من هم می خواهم بعد از مدتها یک داستان بخوانم و به همین دلیل زودتر آماده ی رفتن به تخت خواب میشم.


خلاصه که با اینکه درس نخواندم اما به نسبت ماه را بد آغاز نکردیم.

راستی این پست شماره ی نوشته های من برای تو را به ۶۰۰ رساند. مبارک مون باشه و به امید شش هزارتا.


هیچ نظری موجود نیست: