۱۳۹۰ آذر ۱۲, شنبه

مرکاتو



شنبه عصر هست. تو با مهناز رفته ای سلمانی که برای مسافرت و سال نو کارهایت را کرده باشی و من هم به هوای درس خواندن ماندم خانه و بعد از تمیز کردن خانه که حسابی هم کار داشت ماندم و وقت تلف کرده ام تا الان.


البته با رسول هم یک ساعتی حرف زدم. خیلی خوب نیست و داره تمام راههای ممکن را برای اینکه از این مخمصه نجات پیدا کنه بررسی می کنه. بهش گفتم کمی هم روی کمک مالی ما حساب کنه. به هر حال این شاید تنها کمکی هست که الان می تونیم بهش بکنیم.


دیروز هم من آخرین کلاس درس خودم را داشتم و به بچه ها گفتم که با شروع سال دیگه باید بیشتر درس بخوانند و من هم کمتر ارفاق خواهم کرد. بعد از کلاس هم دو ساعتی در دانشگاه منتظر ماندم تا جلسه ی تو هم با براندا و نیل بابت کار ریسرچ اسیستنسی تمام بشه و طبق پیشنهادی که تو داده بودی و تصویب هم کردیم دوتایی با هم رفتیم پیتزایی مرکاتو که انا بهمون معرفی کرده بود.


بعد از اینکه از یکی از شبعه هایش که به علت مهمانی خصوصی پذیرایی نمی کرد به آن یکی شعبه اش رسیدیم و چون رزرو نکرده بودیم باید پشت پیشخوان بارش می نشستیم گذشت باید بگم که یکی از بهترین پیتزایی های تورنتو را تجربه کردیم. هم فضایش عالی بود و هم غذایش.


خلاصه که بهمون دوتایی خیلی خوش گذشت. تا رسیدیم خانه هم ساعت نزدیک ۱۰ بود و بعد از اینکه به مادر زنگ زدیم اماده ی خواب شدیم و صبح هم بعد از یک خواب کامل ۸ ساعته بیدار شدیم و تو کارهایت را کردی که به قرارت برسی و من هم همانطور که گفتم خانه ار بعد از دو هفته تمیز کردم و تلفنی با رسول حرف زدم و دیگر هیچ.


دیشب که برای قرار با علی و دنیا بابت مهمانی امشب خانه ی مرجان حرف زدم علی بهم گفت که به سلامتی بلاخره کار در فیلد خودش گرفته که هر دو خیلی برایش خوشحال شدیم. درسته که فعلا راهش طولانیه اما اول کار هست و بلاخره باید وارد این دایره میشد که به سلامتی شد و کم کم مشکلاتش کمتر خواهد شد. وقتی به تو گفتم که آدم بعد از خوشحالی بسیار برای علی اما بابت برادرهای خودش ناراحت میشه حرف خوبی زدی گفتی: اتفاقا این نشان دهنده ی اینه که منطق دنیا در مجموع درسته. باید کار کرد و زحمت کشید. حقشه و اساسا من نباید این دو مورد را با هم مقایسه کنم.
تو درست میگی.

هیچ نظری موجود نیست: