۱۳۹۰ دی ۵, دوشنبه

پارت دوم



دوشنبه ظهر هست و من و تو آمده ایم دیدن مادری و مادر هم داره به خواست تو برای نهار دمی بختیاری درست می کنه. مامان که از دیروز کمرش درد می کرد امروز صبح دیگه حسابی افتاده و داره خانه استراحت می کنه. امیرحسین هم قرار شد وقتی بیدار شد بیاد اینجا.


شب قراره بریم طرفهای خیابان سان ست و با شقایق و همسرش سپهر و خواهر شقایق سارا که همگی به واسطه ی لاتاری چند سال پیش آمده اند اینجا شامی بخوریم و گپی بزنیم. امیر را هم اصرار کردم که همراهمون باشه تا کمی روحیه اش عوض بشه. بچه کاملا در میان این زندگی روزمره مادر و مامان گیر کرده البته خودش مقصر اول هست و باید فکری به حال و کارش بکنه. اما مهمترین قسمت سفر برای من آشنا شدن دوباره با امیر بود و حالا باید کاملا رابطه ام را باهاش نزدیک نگه دارم.


پریشب تولد مامان را با برنامه ریزی تو و کادوهایی که گرفته بودیم درخانه برگزار کردیم. اولش قرار بود برای شام بریم رستوران اما از آنجایی که مادر که خانه بود بی حال و کمی ناخوش بود تصمیم گرفتیم بمانیم خانه. البته من هم سرماخورده ام و اتفاقا شب هم تب کردم مامان هم خسته بود و در واقع ما چهار نفر چون روز طولانی و البته خیلی زیبایی در موزه ی گتی داشتیم همگی خسته بودیم. به هر حال شب تا دیدم برنامه های تو که با شوق و ذوق از قبل بهشون فکر کرده بودی داره بهم می خوره پاشدم و کمی با موزیک رقصیدم و خلاصه همه سرحال شدیم و تو کادوها را به مناسبت کریستمس و تولد مامان دادی. اودکلن برای امیر، شال سبزرنگی که مادر می خواست، گوشواره برای مامان که از تورنتو ماهها پیش خریده بودیم و البته یک دی وی دی برای مامان که حالا که کیبل مناسب نداره فیلم ببینه. خلاصه که بعد از کیک و عکس فیلمی براشون گذاشتم که دوست داشتن جدایی نادر از سیمین.


دیروز هم طبق برنامه ای که داشتیم و توصیه ی سنتی رفتیم کلیسای لیدی آنجلس و برای مادر ویلچر گرفتیم و خلاصه بخصوص مامان و مادر خیلی کیف کردن. بعدش هم با اخم و تخم امیرحسین و طبق معمول مامان از دست مادر و امیر از دست مامان و تحمل ما رسیدیم به یک پیتزافروشی که آنها می خواستند ما را ببرند و مهمان کنند. تاریک بود که رسیدیم خانه و برای مادر فیلم گذاشتیم و کمی حرف زدیم و طبق معمول بین مادر و مامان یک به دو شد.


خلاصه  که این مدت محاسن زیادی داشت اما واقعا تحمل این فضا بخصوص برای دو روز ویکند آنهم بعد از یکی دو سال وحشتناکه. به هر حال که این سفر پس فردا به سلامتی تمام میشه اما آمدن و رفتن به غیر از بسیاری از محاسن دید و باز دید، غم سنگین دیدن ناراحتی ها و *مل فانکشن* بودن این خانواده را به دل آدم به شدت می گذاره. 


فردا تمام روز را می خواهیم خانه باشیم و به کارهای رزومه ی مامان و امیر برسیم و کمی به مامان درباره ی این لپ تاب بگم و یادش بدم و از همه مهمتر بریم پاسپورت سفید امیر را بگیریم. گفتن نداره اما نه تنها آن پولی را که می خواستیم در طی سفر خرج کنیم در سه چهار روز اول خرج کردیم که یک عالمه بدهی کردیت هم برای خودمون باقی گذاشتیم. 



هیچ نظری موجود نیست: