۱۳۹۰ آذر ۸, سه‌شنبه

بی خوابی



دیشب که تا صبح هیچ کدوم نتونستیم درست بخوابیم. قبل از خواب با مامان حرف زدم و دیدم که برخلاف اینکه می گفت این ماه پول برایم نفرست به شدت بی پول شده. خیلی ناراحت شدم نه برای اینکه برخلاف انتظار کار به اینجا کشیده برای اینکه الان نزدیک یک ماه هست امیرحسین اونجاست و ماهی نزدیک به هزار دلار داره پول کرایه و بنزین ماشینش را میده. 


خلاصه که خیلی جای تاسفه و واقعا نمی دانم باید چی کار کنم. مادر از دست مامان و امیرحسین شاکیه مامان از دست اون دوتا امیرحسین هم بدون اینکه هیچ حقی داشته باشه خودش را صاحب حق می دونه و پشت سر و جلوی آنها دایم مزخرف میگه و اعتراض می کنه.


خلاصه که از بس شاکی و ناراحت و در حقیقت نگران آینده ی امیرحسینم که نمی دانم چی کار باید کرد. خودش هم که انگار نه انگار.


امروز صبح زود با همان نخوابیدن پاشدم و در حالی که تو اصلا توان پا شدن نداشتی رفتم دانشگاه که به کلاس صبح لویناس برسم. کلاس بد نبود و بعد از کلاس هم در حالی که باران شدیدی می بارید رفتم بانک و برای مامان 500 دلار که به پول ما 600 تا شد فرستادم و برگشتم خانه.


از بعد از ظهر هم هیچ کاری نکردم جز چرخیدن در اینترنت و چرت و پرت خوردن. تو هم تمام مدت داشتی کار برندا را برای جلسه ی فردا انجام می دادی. در واقع تنها با این کاری که تو داری می کنی و زحمتی که داری میکشی هست که می توانیم برای مامانم و پول بفرستیم. پولی که بیش از هر چیزی داره خرج ماتحت گشاد و دهان ول و مغز کوچک امیرحسین میشه.


خلاصه که خدا به آینده ی این بچه رحم کنه و عقلی بهش بده.

هیچ نظری موجود نیست: