۱۳۹۰ آذر ۶, یکشنبه

مهمانی ها



آنقدر این روزها سرمون شلوغ بوده که برای نوشتن در اینجا چند روز دیر کردم. پنج شنبه کلاس نرفتم به هوای اینکه بشینم پای مقاله ی آدورنو. استارت کار را نزده برگشتم خانه. با هم نهار خوردیم و کمی به کارهای متفرقه رسیدیم و شب هم فیلمی دیدیم.


جمعه من باید می رفتم سر کلاس خودم و تو هم از بعد از صبحانه رفتی خیابان کینگ تا کت زمستانی که از آنجا خریده بودیم و تو هنوز نپوشیده ای را عوض کنی. آن موقع که آن را خریدیم سایز تو بیشتر بود و بعدا بابت مسایل معده و روده ات چند کیلو کم کردی. اما تمام کتها رفته بود و خلاصه با همان کت قرمز "کانادا گوس" خودت برگشتی خانه. من سر کلاس بودم و تو هم تا عصر در مرکز شهر برای خرید سوغاتی برای امیرحسین و کادوی تولد برای مهناز بیرون.


غروب که من برگشتم تو هم تازه رسیده بودی و هر دو حسابی خسته بودیم اما کارهامون را کردیم و رفتیم خانه ی آیدین و سحر که برای شام همراه با یکی دو نفر دیگه دعوتمون کرده بودند.


فرزاد که از دوستان آیدین هست و اون هم امسال ورودی SPT شده بود و شاگرد سالهای قبل اشر که حالا استاد دانشگاه تورنتو هست و اشر به من توصیح کرده بود که باهاش تماس بگیرم و هنوز نشده بود یعنی ویکتوریا. شب خوبی بود. خانه ی بچه ها خیلی قشنگ دکور شده بود یکی از دوستان خودشان به اسم هستی هم آمد و خلاصه دور هم کلی حرف زدیم. البته ویکتوریا دایم اصرار به ارایه تحلیلهای تقریبا بی ربط و غلطش داشت اما در مجموع شب خوبی بود. تا پا شدیم ساعت 3 صبح شده بود و ویکتوریا ما را تا خانه رساند. تو ماشین راجع به اشر به عنوان سوپروایزر حرف زدیم و یکی دوتا نکته ی خوب بهم گفت اما شاید مهمترین حرفی که به قول تو در این باره به من زد این بود که اشر دو سه مرتبه ای راجع به من با ویکتوریا حرف زده و ویکتوریا گفت که خیلی قبولت داره و کلا اشر خیلی آدم سختگیری هست و اگر کسی را بپسنده طرف باید کارش درست باشه و این نکته ای است که تمام استادان و شاگردان قبلی خودش متفق القول هستند. خلاصه گفتن این نکته با اینکه خیلی باعث خوشحالی هردومون شد اما نگران کننده بود چون من واقع مدتی است که بطور کامل از مرحله پرت شده ام. به هر حال تا آمدیم خانه و خوابیدیم ساعت 4 صبح بود.


دیروز هم دوتایی پیش از ظهر رفتیم بیرون برای صبحانه که رفتیم شعبه ی جدید کرپ اگوگو که خیلی خوب نبود و بعدش هم تو رفتی برای خرید و من هم سری به BMV زدم. تو تا رسیده بودی خانه شروع به پخت شام و دسر و تهیه برای مهمانی شب کردی که قرار بود دور هم با حضور ایناو ایگور که معلم زبان آلمانی من و شوهرش همکلاسم هستند باشیم.


ساعت نزدیک 8 بود که آنها آمدند و شب خوبی بود. شام تو را که خیلی دوست داشتند و بخصوص رولتی که درست کرده بودی را. ما از خودمان و شرایط ایران گفتیم و آنها هم از خودشان و زندگی در تورنتو. ایگور 20 سالی هست که اینجاست و اینا نزدیک به 7 سال. حالا هم دارند برای کار خوبی که ایگور در اشتوتکارت پیدا کرده میرن آلمان. خلاصه که آشنایی در زمان خداحافظی آنها بود اما به هر حال من از کلاس آلمانی و از تدریس اینا خوشم آمد و ایگور هم که عالیه. 


اما امروز. باید مقاله ی فوکو را برای مامانت که قراره پرزنت کنه در کلاس درسش بنویسم و برایش ایمیل کنم. تو هم کلی کار عقب افتاده داری. اما از آنجایی که این ویکند برنامه مون پر بود امشب هم قراره با سنتی و انا و جیو دور هم برای شام جمع بشیم. به پیتزا فروشی در مرکز شهر میریم.


حالا هم که ساعت از 11 گذشته قراره با هم بریم کرما. تو می خواهی برای خریدهای آشپزخانه به کندین تایر بری و من هم بر میگردم تا کار فوکو را تمام کنم. قبلش هم می خواهیم به جایی برویم که دیشب اینا بهمون معرفی کرد و گفت بهترین فروشگاه کرایه ی فیلم های خاص و اروپایی در تورنتو هست. اینا خودش متخصص تاریخ سینماست و به همین دلیل گفت در طی این 7 سال تقریبا همه جا را در این شهر امتحان کرده اما اینجا که بغل خانه ی ماست بهترین است. جالب اینکه تا امروز متوجه ی چنین جایی نشده بودیم. البته تو یکبار به من گفتی که تابلویی را دیده ای که اشاره به این فروشگاه داره اما از آنجایی که داخل یک ساختمان هست و ورودی مستقیم به خیابان نداره از نظر نهان مانده بود.

هیچ نظری موجود نیست: