۱۳۹۰ آبان ۱۰, سه‌شنبه

این نوامبر زیبا


تقریبا بعد از 12 ساعت آمده ام خانه. با اینکه خیلی خسته ام اما صدها برابرش خوشحالم. از دانشگاه که سریع خودم را به شهر رساندم دوتایی رفتیم مطب دکتر. خدا را هزارن مرتبه شکر خیالمون را راحت کرد. البته گفتن اینکه التهاب روده و ورم معده و کمی عفونت در دستگاه گوارش اساسا چیز خوبی نیست. اما اینکه تشخیص دادند و از آن مهمتر گفتند که با رعایت غذایی و بخصوص پیگیری آرامش روحی و اعصاب اوضاع درست میشه جای این خوشحالی وصف ناشدنی را داره.



راستش را بخواهی من همچنان معده درد و بهم ریختگی عصبی را دارم اما فقط و فقط این داستان بخاطر شرایط تو بود که ایجاد شد. خلاصه بعد از دکتر بلافاصله به مامانت زنگ زدیم که نگران منتظر بود و خیالش را تا حد زیادی راحت کردیم. پیاده از مطب رفتیم سمت "کرما" و کمی با هم حرف زدیم و قول و قرار گذاشتیم که هم به یکدیگر فضا بدهیم- و اعتماد برای رسیدگی به شرایط مطلوب جسمی- و هم برای خودمان با هم و جداگانه فضایی برای آسودگی لازم و فراغت از فشار درس و استرس کار و مسیر دانشگاه و ... فراهم کنیم.


من گفتم که امسال احتمالا به انجام چنین کاری- با توجه به فشار و عقب افتادگی درسی ام- موفق نمی شوم. اما همین آلمانی خواندن را باید تا اندازه ای جایگزین چنین فضایی کنم. ضمن اینکه این هفته و امروز در واقع دومین جلسه ی درس لویناس بود که بعد از سالها در آن احساسی را که در ایران سر کلاس درس می کردم یافتم. اینکه می توانم نه تنها با سایرین که با استاد هم چالش فکری داشته باشم و از این طریق نه فقط اعتماد به نفسم را تا حدی باز یابم که کمی هم از حس احاطه ام به فضا- بعد از سالها مرعوب شدن به دلیل مشکل زبان که هنوز هم به قوت خودش موجود هست-لذت ببرم.


واقعیتش اینه که با اینکه خیلی درس و کار عقب افتاده دارم و در این لحظه درس لویناس کمترین ارتباط را به کار و پروژه ام داره اما باز یافتن این احساس لذت بزرگترین غنیمت هست. البته اگر به قول تو بتوانم "منیج" و مدیریتش کنم و پس فردا نشه داستان امروز آدورنو و عقب افتادن بابت انجام تکالیف درسی.


به هر حال بعد از کرما و گفت و شنود این حرفها رفتیم برای تو یک فریم عینک طبی انتخاب کردیم که لازم داشتی بگیری و بیمه هم پولش را پرداخت می کنه. از آنجا تو راهی خانه شدی که به کار RA فردایت برسی و من هم رفتم BMV و نزدیک 100 دلار کتاب از روی کارتی که الا به عنوان هدیه بهم داده بود گرفتم. 


الان هم ساعت 7 عصر و در واقع با توجه به تاریکی هوا شب هست. امشب با توجه به خستگی ام درسی نخواهم خواند. اما برای فردا و فرداها با هم و برای هم برنامه داریم.


این نوامبر زیبا با چنین شکوهی آغاز شده و ما تنها باید قدر فرصت را بدانیم و لذتش را ببریم.

هیچ نظری موجود نیست: