۱۳۹۰ آبان ۲۶, پنجشنبه

روزی


تا اینجا که شروع این 400 ضربه خیلی نا امید کننده بوده. دیروز صبح با تو از خانه بیرون آمدم. تو رفتی سر قرار کاری ات در دانشگاه و بعدش هم که کلاس و پرزنتیشن داشتی. من هم بعد از اینکه کمی در هوای نسبتا خنک قدم زدم و سری به BMV به کرما رفتم و بعدش هم برگشتم خانه که درس بخوانم اما اصلا حال و حوصله ی درس نداشتم و یکی دو ساعتی را خوابیدم که بخاطر  احتمالا سرماخوردگی بود.


تا تو برگشتی هوا تاریک بود و البته شرابی خریده بودی و من هم فیلم One Day را دانلود کرده بودم و با هم نشستیم و دیدیم. فیلم بدی نبود و البته غم انگیز. خلاصه که درسی نخواندم و الان هم که صبح پنج شنبه هست داریم کارهامون را می کنیم که به قرار بانکی مون در اسکوشا برسیم و بعدش هم که من باید برم دکتر.


دیشب خواب نسبتا جالبی دیدم. خواب دیدم که دارم به کسی مثل خاوری که کلی پول ملت را برده میگم می تونی با اختیار کار درست و انجام چیزی که باعث افتخار مردم بشه بخشی از این خسران را جبران کنی. مثلا باشگاهی بخر و سعی کن که مردم را در داشتن قهرمانان ملی سهیم و مفتخر کنی. به مردم حس خوب افتخار را برگردان.





هیچ نظری موجود نیست: