۱۳۹۰ شهریور ۸, سه‌شنبه

زخم معده


سه شنبه آخر شب هست و داریم آماده ی خواب می شویم. تازه از تلفنهای تبریک عید فطر به آمریکا خلاص شدیم و البته هنوز بخشی از تلفنهای ایران مانده.

دیروز رفتیم کتابخانه و با اینکه من کمی درس خواندم تو به دلیل کارهای پرونده ی بابات دایم با ایران و دفتر وکیل در تماس بودی و بعدش هم که باید می رفتی دکتر بابت معده دردی که مدتی است داری. متاسفانه داستان همانی بود که حدس میزدم. زخم معده ی خفیفی گرفته ای اما من حسابی عصبی و داغون شده ام. توی این سن و سال و خدا را شکر بدون هیچ مشکلی بین خودمان اما بخاطر فشارهای خانوادههامون اینطوری داریم داغون میشیم.

خلاصه که خیلی خیلی ناراحت و شاکی ام. به هر حال همانطور که امروز بهت گفتم باید فکر اساسی بابت این موضوع کنیم. همین امروز که برای عید زنگ زده بودیم ایران بعد از اینکه من با مامانت حرف زدم و گفتیم و خندیدیم نوبت تو که شد دیدم داری دایم میگی مامان ول کن این حرفها را، مامان بس کن این فکرها و ... را و ... . خلاصه که انگار نه انگار و همین داستان همیشگی احمقانه از هر دو طرف ایران و آمریکا داره کاملا زندگی ما را تحت الشعاع قرار میده.

حالا یک ماهی باید قرص خاصی بخوری و قرار شده وعده های غذایی ات به 5 وعده ی کوچک تغییر کنه و خیلی چیزها را هم نمی توانی بخوری. باید کمکت کنم. هم به لحاظ اعصاب و آرامش هم در مسئله ی تغذیه. امروز طوری بهم ریخته بودم که بعد از اینکه صبح رفتیم بانک تا برای اجاره خانه از این حساب پول برداریم و به آن حساب ببریم دیگه حوصله ی کتابخانه رفتن و درس خواندن را نداشتم.

با اینکه دیروز کمی درس خواندم و عصر تو ورزش رفتی و من هم پیاده روی نسبتا خوبی رفتم اما چون تو دقیق بهم نگفته بودی که دکتر چه تشخیصی داده و بیشتر از حاشیه ها گفته بودی راحتتر بودم. اما امروز که متوجه شدم زخم معده گرفته ای واقعا باورم نمیشه.

این هشدار را باید جدی بگیریم و بگیرم. اگر درستش کردم که کردم اگر نه حق شکایت ندارم. از خودم گرفته و روش زندگی ام تا تمام پیرامون و اطرافیان، این هشدار خیلی مهمی است که غفلت ازش می تونه به قیمت پایان این روزهای زیبای زندگی مون تمام بشه.

هیچ نظری موجود نیست: