۱۳۹۰ مرداد ۲۷, پنجشنبه

دیدن کتابی که بهم انگیزه داد


عصر پنج شنبه هست. تو پشت سر من در کتابخانه ی کلی نشسته ای و داری هابرماس و کتاب Between Facts and Norms را می خوانی و من هم کمی درس خواندم و کمی هم وقت تلف کردم و کم کم هم باید آماده ی رفتن بشیم که کتابخانه نیم ساعت دیگه بسته میشه.

دیشب بعد از اینکه دو تایی با هم نشستیم وکمی تلویزیون دیدیم و پیتزای بسیار خوبی که تو درست کرده بودی را خوردیم بیشتر از یک ساعتی را موقع خواب با هم حرف زدیم. اول از همه راجع به برادرامون بخصوص امیرحسین که من هم خیلی از دستش ناراحتم و هم خیلی برایش نگران و کمی هم راجع به جهانگیر که تا اندازه ای در موقعیت مشابه و در هپروت و خارج از جهان واقعی سیر می کند و می کنند.

بعدش هم حرف از این به میان آمد که اگر بخواهیم روزی بچه دار شویم چگونه و در چه شرایطی می توان بهش فکر کرد. به هر حال فعلا که نه توانش را داریم و نه قصدش را، بخصوص من. اما صحبتش را کردیم و دیدیم اگر بخواهیم چنین کاری کنیم حرف از حداقل سه سال دیگه خواهد بود.

برنامه ی امشب را هم منتفی کردیم چون نه خیلی حوصله اش را داریم و نه با توجه به اینکه احتمالا فردا بعد از کار سفارت باید نهار را بیرون باشیم هزینه اش خیلی برایمان مقدور خواهد بود. البته خدا را شکر اوضاع خوبه و واقعا با لطف همیشگی و کمک به موقع مامانت و گمل و پولی که تو بابت کار روی کتاب "پی یر" ساختی و کمک هزینه ی دانشگاه من و OSAP تابستان امسال را در کنار پول مالیاتی که بلاخره با کم کردن بخش زیادی ازش از استرالیا گرفتیم پشت سر گذاشتیم. اما سال پیش رو با توجه به پولی که من باید ماهانه برای مامان و احتمالا یکی دو باری هم برای امیرحسین بفرستم سال خیلی راحتی نخواهد بود. باز هم بسیار بسیار جای شکرش باقیه که می توانیم با وامی که از دولت میگیریم زندگی مون را جلو ببریم تا بعد. اما بسیار بعید به نظر میرسه که اگر بهمون ویزا بدن بتونیم پول سفر را هم جور کنیم.

حالا تاببینیم چی میشه. اما من که امروز بهت گفتم اگر بهم ویزا ندن تا زمانی که پاسپورت نگیرم دیگه اقدام نمی کنم. بس دیگه بعد از داستان دوره ی دبیرستانم و رفتن به آلمان و نگرفتن با توجه به تمام شرایط مناسبی که داشتم. و بعدش هم دبی رفتن دوتایی مون برای دعوت به عروسی بابک و باز هم نگرفتن اصلا مشتاق رفتن هم نیستم. اساسا من از آمریکا تنها تجربه کردن محیط دانشگاهی اش را می پسندم نه چیز دیگه. اما به هر حال دوست دارم بخصوص با رفتنمان مادر و مامان را خوشحال کنیم. واقعا هم بعید می دانم این بار بهمون ویزا ندن.

آخرین نکته ی امروز تا اینجا این بود که اتفاقی کتابی را دیدم در کتابخانه از یک نویسنده ی ایرانی که سال دوهزار از ایران خارج شده و مهندسی و فلسفه ی علم در ایران خوانده و بعد در آمریکا علوم سیاسی و با داشتن این کتاب که تز دکترایش بوده و یکی دو مقاله ی مشترک در زمینه ی ایران به عنوان استاد در کالجی مشغول به کاره. نکته ی جالب داستان برایم نزدیکی پروژه ی کاری او با تزم هست که بعضی اوقات فکر کرده ام که کلا خیلی راهی برای کوبیدن میخم اینجا و یا چسباندن نونم به تنور اینجا را ندارم. چون کاری که می خواهم بکنم خیلی راحت نیست. به هر حال چند نکته در کار و مسیر طرف دیدم که آموزنده بود. باید کار روی حوزه های بومی را جدی تر بگیرم تا بتوانم علاوه بر ساختن و بوجود آوردن اعتماد به نفس قدمهای اول را هم بردارم. در کل باید بگم هم بهم امید داد و هم انگیزه که کارم را جدی بگیرم. البته مشکل اصلی من جای دیگه است. به قول تو خیلی خودم را ول کرده ام. کلا تنبل که بودم و هستم اما جدا از زمانی که از دست می دهم پروژه و حساسیت کاری ام را هم از دست خواهم داد.


هیچ نظری موجود نیست: