۱۳۹۰ مرداد ۲۲, شنبه

خانه ی گمل


شنبه صبح هست. اول قصد داشتم برم کتابخانه برای درس خواندن و خیر سرم رساندن این مقاله ی اول آدورنو به جایی اما بعد پشیمان شدم و با اینکه کیفم را هم آماده کرده بودم اما ماندم خانه. تو که باید مقاله ی روسو را تقریبا تمام کنی و من هم باید کار این مقاله را بجایی برسانم.

با ایران حرف زدیم و با بابات که داشت با جهانگیر می رفت قزوین و در جاده بودند. بعدش هم تو به مامانت زنگ زدی که گفت این صد دلاری که من فرستاده بودم ایران تا جایی مفید مصرف بشه را داده به یک مرکز بازپروری. البته اولش فکر کردم بهتر بود جای دیگه ای مصرف میشد اما گفتم این هم خوبه.

اما دیروز. صبح بعد از اینکه از شب قبل گمل بهم ایمیل زده بود که فردا صبح بهم زنگ بزن و بیا چک پولی را که احتیاج داری بگیر بهش زنگ زدم که نبود. پیش از ظهر بهم زنگ زد و از کتابخانه همان موقع رفتم دنبال گرفتن چک و نقد کردنش تا برای فرستادن به آمریکا آماده بشه.

بعد از اینکه رفتم خانه اش و کمی با خودش و خانواده اش گپ زدم و کمی با دخترش سمیرا بازی کردم برگشتم سمت کتابخانه و در راه در بانک خودمان چک را به حساب گذاشتم و آمدم پیش تو که داشتی در کتابخانه درس می خواندی. با هم نهار خوردیم و تو گفتی که بسیار خسته ای و یکی از دلایلش هم بد خوابی شب قبل بود که من بابت مزخرفاتی که از امیرحسین شنیده بودم و برای آینده اش بسیار متاسف شده بودم نتونستم بخوابم و تو را هم بی خواب کرده بودم.

به هر حال داستان آن شد که دیروز نوشتم. تو رفتی خانه کمی استراحت کنی و من هم ماندم کتابخانه اما درسی نخواندم. عصر که برگشتم خانه دو تایی با هم رفتیم کافه و کمی من آلمانی خواندم و تو هم روسو و غروب برگشتیم خانه و شب هم با هم نشستیم و فیلمی به اسم Trust دیدیم با بازی کلیو اوون.

خلاصه که این داستان این چند روز بود و درس نخوانده ی من و سخت شدن کار درسی و رسیدن موعد تحویل مقالات و جدی شدن زبان آلمانی.

فردا قراره با کایلا و جی که دو روزی را امده اند تورنتو نهار بریم بیرون و احتمالا بعد از تمیز کردن خانه و کمی درس خواندن به آنها ملحق می شویم و آنها هم قراره که عصرش برگردند شهر خودشان. اول قرار بود امشب بریم رستوران انار اما بعدش انها گفتند که میزبانشان برایشان برنامه ای تدارک دیده و انها نمی توانند بیایند.

آخرین اتفاق این روزها هم داستان کامنت های متعدد نیک پای یکی از نوشته های تو در فیس بوک بود که از ریشه های مشترک اتفاقات خاورمیانه و این شلوغی های چند روزه ی انگلیس نوشته بودی. به نظرم نیک کاملا از موضع متعصبانه و غیرعقلانی دفاع از وضع موجود در حکومتهای نئولیبرال که خودش هم به عنوان بهترین گزینه ی موجود می شناسه داره کامنتهای بعضا درست و اشتباه می گذاره. اما جالبه که شاید نزدیک به یک مقاله بین آنچه که تو و نیک در جواب هم می نویسید حرف رد و بدل شده.

هیچ نظری موجود نیست: