۱۳۸۸ شهریور ۹, دوشنبه

اولین روز بهار


امروز اول سپتامبر و سه شنبه هست. ساعت تقریبا 5 عصره و من تازه از اولین جلسه ی "پلیتیکال دیسکاشن" برگشته ام. جلسه ی خوبی بود و بخصوص من که تقریبا خودم را برای بحثها آماده کرده بودم نسبتا خوب حرف زدم. مقاله ای از شانتال موف بود در نقد رالز و با خواندنش و کمی حاشیه خوانی درباره ی موف کمی چیز دستگیرم شد.

تو هم امروز تزت را برای صحافی دادی به کپی سنتر و بعدش با هم یکی یک قهوه به افتخارش خوردیم. دیشب بعد از دو شبی که جهانگیر به دلیل کمی سرما خوردگی و کمی تنبلی خانه بود گفتم بریم سینما. رفتیم فیلم Inglorious Bastard را از تارانتینو دیدیم که همگی خوشمون اومد البته نه از صحنه های خشنش که امضای کارگردانه. اما خوب بود. من از ایده ی نوشتن تاریخش خوشم اومد.

امشب هم برای مراسم رونمایی کتاب "جی" به گلیبوکس میریم و بعدش هم قراره با چندتا از دانشجوهاش و دوستاش و پارتنرش شام همونجا در یکی از رستورانها دور هم باشیم. فکر کنم که - به قول تو - جهانگیر نمی دونه که باز هم به همچین مراسمی میریم و گرنه نمیاد.

راستی دنی برام ایمیل زده که مقاله ام را که خیلی دوست داشته برای چاپ به یکی دوجا معرفی کرده حالا تا آنها که در آمریکا و اینجا هستند جواب بدن. از "آنلاین آپینیون" هم ایمیلی داشتم که این مقاله خیلی خیلی (با همین شدت!) جذابه و برای جمعه چاپش می کنیم. امیدوارم بتونم تا میشه براش خواننده و تصمیم گیرنده جذب کنم بلکه از این راه کمی از شرایط امروز ایران و شکاف بین میدم و حکومت بگم و بتونم تا اندازه ای نشان دهم که چقدر جامعه در فشار داره بسر میبره.

مامان و بابات هم جمعه صبح خواهند رسید و امیدوارم به همگی خیلی خوش بگذره. البته امروز که حساب کردم دیدم برای امدن غیر برنامه ریزی شده ی مهمانها در تاریخ های مختلف احتمالا تا 1000 دلار باید فقط پول آپارتمان روبرو را بدهیم. این یعنی با پول بلیط مامانم بیش از نیمی از حقوق ماهیانه ی تو و تازه کلی خرج هم پیش رو داریم. اما تو دائما با گفتن اینکه تو که اینقدر مهمان نواز نبودی داری بهم تذکر میدی که فکر این چیزها را نکن.

راست میگی. آخه اگه کسی مثل تو را داشته باشه اصلا امکان نداره نگران چیزی جز سلامتی و خوشی گوهرش باشه. گوهر و جوهر وجود من.

بابات هم زحمت کشیده و دو سه تا کتابی را که می خواستم برام خریده تا حالا که تصمیم گرفته ام بکوب بخوانم کم و کسری - در واقع کم و کرسی- نداشته باشم. با اینکه مهمان بازی در راهه اما من باید برای مقاله ام که می خوام برای چاپ بدم دانشگاه ملبورن تا 6 هفته ی دیگه فشرده کار کنم.

آخرین چیز هم اینکه باب گودین باز هم برات ایمیل زده وخیلی اطلاعات مفید بهت داده و گفته امیدوارم بتونی بیای اینجا و با هم کار کنیم. من همیشه به توانایی های زنان و بخصوص تو باور داشتم و دارم و اینها چیزی نیست جز تائید باورهای من.

هیچ نظری موجود نیست: