۱۳۸۸ شهریور ۳, سه‌شنبه

دور هم بودن


ساعت یک ربع به 9 صبح چهارشنبه 26 آگوست/اوت هست و من تازه رسیده ام PGARC و تو که امروز مرخصی گرفته ای تا با جهانگیر باشی قراره که برین بیرون - احتمالا بوتانیک گاردن - و کمی با هم خلوت کنین و حرف بزنین. دیشب سه نفری رفتیم سینما فیلم Ugly Truth که برای خنده و کمی تفریح مناسب بود. براتون بعیر از بلیط قهوه و بستنی گرفتم تا رسیدین و رفتیم داخل سینما. صحنه ای در فیلم بود که در پس زمینه جفتگیری میمونها را داشت پخش می کرد و تو آنقدر خنده ات گرفته بود و بلند تر از دور و بری ها می خندیدی که ما به خنده ی تو خنده مان گرفته بود.

برگشتنی هم برای شام پیتزا گرفتم. جهانگیر اهل شام و خوردن هست اما من وتومدتیه که کنترل کرده بودیم و شام بخور نبودیم. حالا این چند شبه باعث شده هر دو وزنمون بالا بره.

تنها نکته ای که در رفتار جهانگیر باعث تعجب من و ناراحتی تو شده بی فکری و بی برنامه بودنش نیست. تنبلی مفرط و به اعتقاد من لذت طلبی لحظه ایش - که می تونه خودخواهی هم تعبیر بشه - هست. چیزی که باعث شده به فکر آینده و زندگیش نباشه و فقط در بند سریعترین و دم دستی ترین خوشیهای زودگذر باشه. و این روحیه خیلی به آینده ی خودش و خانواده اش ضربه خواهد زد. البته فرقش با خیلی های دیگه اینه که بچه ی خوش قلبیه اما "بچه" ی خوش قلبیه و این برای آینده ای که خیلی زود خواهد آمد خیلی امتیاز محسوب نمیشه. به هر حال قراره که تو باهاش حرف بزنی اما گفتی که نمی تونی دائما نصیحتش کنی و صد البته حق با تو بود.

امروز عصر کلاس فرانسه دارم و باید کمی هم به تکالیف آنطرف برسم. شما هم که بیرون میرین. قبل از آمدن با مادر حرف زدیم که حسابی دلش از تنهایی گرفته بود و برای ما هم دل تنگ شده بود. امیدوارم بتونیم برای دیدنش حداقل تا کانادا بریم و اون هم تا آنجا بیاد. راستی دیروز ویزای بابات هم امد و حالا طبق برنامه همگی دو هم جمع میشیم. امیدوارم خاطره ی خوبی بشه و به همگی خوش بگذره.

هیچ نظری موجود نیست: