۱۳۸۸ شهریور ۴, چهارشنبه

بازهم سئوال قدیمی


دیروز عصر قبل از اینکه برسم به کلاس فرانسه در اتوبوس به تو زنگ زدم که ببینم کجایین و چی کار می کنین که گفتی با جهانگیر در QVB در کافه ای نشسته اید ودارید حرف می زنین. گفتم من هم الان یکسر میام پیشتون چون کلاسم یک خیابان آن طرف تره. یک سری بهتون زدم و با هم بیرون من به سمت کلاس و شما به سمت خانه. شب جهانگیر قراره با دوست پسر الا - فلین- به دیدن یک مسابقه ی "کمدی استند آپ" بره که دوست فلین هم شرکت می کنه و امروز گفت که سیروس - بهترین دوست فلین - درش اول شد.

بعد از کلاس به خانه که آمدم تو دم در گفتی که الا دیروز به جهانگیر گفته که من و تو خیلی بهم میایم اما اون احساس می کنه که خیلی بهم تمایل و میل زناشویی نداریم. به دلیل اینکه هیچ وقت ندیده که من در حضور اون تو را بوسیده باشم - البته از نوع فرانسویش!

خب در درجه ی اول که جهانگیر بهش گفته این موضوع در فرهنگ ما که اینگونه بزرگ شده ایم با شما فرق می کنه و الزاما نشان دهنده ی آنچیزی که تو نتیجه گرفتی نیست. اما به هر حال جالبه که آدمها هر جه هم تلاش کنن باید در افق فرهنگی - غالبا خودشان- جهان پیرامون و سایر مسایل غیر مرتبط با فرهنگ خود را قضاوت می کنن.

شب رضا طاهری از تهران زنگ زده بود تا از تو راهنمایی برای امدنش به اینجا بگیره و البته تو براش تقریبا تا اینجا همه کار کرده ای از پیدا کردن سوپروایزر گرفته تا تصحیح پروپوزال و ... اما وقتی دیدم داری بهش شماره ی کریدت کارتت را بهش میدی گفتم که این کار را نکن و بابتش عصبانی هم شدم. جالبه دوست منه اما دقیق نمی شناسمش و بخصوص حالا که از دیدنش سالها هم گذشته.
اما باز مثل احمق ها تو را خیلی ناراحت کردم. واقعا نباید اینقدر عصبی می شدم و باعث ناراحتی تو هم میشدم. اما نکته ای که در حرفم وجود داشت را بهش همچنان معتقدم و فکر هم می کنم که باید در موردش احتیاط هم داشت.

شب قبلش وقتی پروفسور شناخته شده ای مثل جان کین درباره ی ما بخاطر اوضاع ایران احتیاطات لازم را در ابتدا می کنه و امروز هم برای دومین بار در دادگاه بعد از انتخابات اسم اون و هابرماس و وبر - این یکی دیگه خیلی جالبه - میارن به عنوان ادمهای مسئله دار و به قول خودش جاسوسان CIA دیگه تکلیف بقیه روشنه.

به هر حال برای من این حرف برشت فراموش نشدنیه و بهت هم گفتم. "آدم احمق وجود نداره. آدم منفعت داره." حالا منظورم همه و حتی خودمونه. به هر حال من هنوز نتونستم خیلی از رفتارهای کسی مثل این رضا را در مواردی نظیر "مورد عباسی" درک کنم مگر در افق همون جمله.
بگذریم. بدترین چیز این بود که تو را ناراحت کنم که باز هم کردم.

امروز صبح هم تو به دلیل سرماخوردگی، سینوست و چشم چپت درد می کرد. صبح کمی روش دست کشیدم و گفتی بهتر شده. چهانگیر را هم تشویق کردیم بره بیرون و "تارانگوزو". دیشب می کفتی با حرف زدن باهاش و یک روز مرخصی گرفتن و با اون بودن خیالت کمی براش راحتتر شده. البته به نظرم بیش از یک کم خوشبینانه بود دلایلت اما مهم نیست. مهم اینه که کاری را که فکر می کنی برای اون باید می کردی، کردی.

خب می خوام الان یکسر پاشم و بیام پیشت. شاید یک فه.ه ای هم با هم خوردیم. می خوام یک کم حالت را بهتر کنم و باز هم در مورد موضوع قدیمی و باز مطرح شده ی این چند روز - به خاطر آمدن گین و سیمون ترومی که من کارهاش را دنبال می کنم به دانشگاه سیدنی - را دنبال کنیم. ادامه ی درس اینجا یا کانادا؟

هیچ نظری موجود نیست: