۱۳۸۸ مرداد ۱۴, چهارشنبه

یک جفت دوقلوی 8 ساله


امروز پنج شنبه 6 آگست 2009 هست و هوا نیمه ابری و آفتابیه. من در PGARC فیشر هستم و تو هم سر کاری. صبح که امدم ناصر اینجا بود و داشت اماده میشد تا بره برای اولین تجربه ی "توتوری" و تدرسی. کمی مضطرب به نظر می رسید اما هم از پسش برمیاد و هم تجربه ی گریز ناپذیری برای همه ی ما خواهد بود.

دیروز باید کلاس فرانسه ام را که جلسه ی اول همون ترم قبلی بود - و خودم خواستم تکرارش کنم چون زبانی نخواندم - از دست دادم چون اینجا به مناسبت افتتاح این مرکز مهمانی گرفته بودند. تو هم امدی و با بچه ها گپ زدیم. سوزان - دختر کره ای که داره با کترین درباره ی ابورژینالهای استرالیا کار می کنه - با ناراحتی تمام متوجه شده بود که کترین به او هم اطلاعات غلطی داده و او هم باید یک ترم پول اضافه بده تا بتونه در پایان ترم تزش را تحویل بده. تو خیلی برای کمک کردن بهش تلاش کردی. اول بهش گفتی که همین حالا بلندشو برو با این آدمها که همگیشون الان اینجا هستند صحبت کن و کمک و راهنمایی بخواه. اما اینکاره نبود. هم خیلی افسرده بود وهم اعتماد به نفس نداشت. تو رفتی و با چند نفری در حضور خود سوزان حرف زدی و خلاصه یکی از مسئولین قول داد که حتما کمک کنه و دیگری هم بهش وقت ملاقات داد. حالش خیلی بهتر شد و در آخر خیلی روحیه اش عوض شده بود. دستت درد نکنه.

من هم داشتم با نیک و کایلا درباره ی گروه فلسفه و اینکه تا چه اندازه فلسفه ی تحلیلی غلبه داره و جا به فلسفه های اروپایی نمیدن حرف و نق می زدیم. کایلا گفت در کانادا اینطوری نیست و حداقل فلسفه ی سیاسی خیلی پر رنگ هست. خدا کنه کار ما به بهترین شکل درست بشه و بریم اونجا و موفق باشیم.

امروز باید مقاله ام را برای کنفرانس سالانه ی علوم سیاسی استرالیا APSA بفرستم که چکیده اش قبول شده. مشکلی ندارم و تقریبا برای فرستادنش کار خاصی نمونده. برای ABC و شاید مجله و روزنامه ای هم می خوام یک مقاله درباره ی دور جدید تحریمها علیه ایران بنویسم و تاکید کنم وقایع پس از انتخابات ایران و شکاف موجود در حاکمیت باید در این دور دیده بشه و مردم باید احساس کنند که دنیا فقط! به فکر نگرانی های خودش نیست و از جنبش آزادی خواهی مردم هم استقبال می کنه.

راستی دیشب تو یک خواب قشنگ دیدی که صبح هنوز بیدار نشده داشتی برام تعریفش می کردی. خواب دیده بودی دوتا دختر دوقلو داریم حدود 8 ساله خیلی دلبر و مرتب با موهای فرفری آماده اند تا بریم براشون تخت خواب جدید بگیریم و تو داری میگی مادر هم منتظره تا پیشش بریم چون خیلی دلش برای بچه ها تنگ شده. می گفتی که من هم به عنوان پدر ادم مهربان و البته جدی به نظر می آمدم.

خبر آخر اینکه باید امروز برم دنبال کار کارت بانکیم، تحویل نامه ی درخواست تامین هزینه خرید لب تاپ از دانشگاه و شب هم باهم می خوایم بریم خرید یکی دوتا چیز از فروشگاه لوازم خانگی در طبقه ی پایین QVB به مناسبت آمدن مهمان ها، گویا که حراجه.

می دونی که چقدر بهت افتخار می کنم و چقدر دوستت دارم.

هیچ نظری موجود نیست: