۱۳۸۸ شهریور ۷, شنبه

امپراتوری باب گودین


ساعت 12 روز یکشنبه آخرین روز آگوست سال 2009 هست و من در دانشگاه هستم و تازه الان بعد از اینکه با هم برای صبحانه رفته بودیم "اربن بایتس" و تو برگشتی خانه و من آمدم دانشگاه. دیشب بچه ها آمده بودند پیشمون و تو ته چین و لوبیا پلو با کیک موز برای دسر درست کرده بودی قبلش هم تاپاس با شراب خوردیم و شب خوبی بود. کلی حرف زدیم و بحثهای زیست محیطی و فلسفی کردیم و در کل خوش گذشت. آخر شب اما به زور نیک را بیرون کردیم. تازه وایساده بود دم در تا آندرس را قانع کنه که نه انرژی جایگزین بهترین راه و ... .

تو که از خستگی داشتی غش می کردی. جهانگیر هم که بعد از خوردن دسر رفت خوابید تا برای نصف شب بیدار بشه و بره "کلاب". که رفت و طرفهای 4 صبح بود که برگشت. البته گویا به نسبت زود هم برگشته بود چون اینطور که نیک می گفت تا صبح کلابها باز هستند.

ما هم تا خوابیدیم ساعت از 2 گذشته بود. من ظرفها را شستم و کمی با هم درمورد بابات حرف زدیم که تو ازش دلخور بودی بخاطر دفاع بی دلیل و متعصبانه اش از گلتراش. من سعی کردم کمی از دلخوریت بکاهم که تا اندازه ای موثر بود اما نه خیلی. به هر حال بابات روی این آدم و کلا روی آدمها متعصبانه قضاوت می کنه. چه خوب و چه بد و علیرغم تمام محاسنی که داره این از جمله نقاط ضعفشه.

صبح هم که بیدار شدیم. من خانه را جارو کردم و با اینکه جهانگیر خواب بود و تو گفتی که از صدای جارو بیدار نمیشه و البته هم نشد عذاب وجدان داشتم. خلاصه بعد از جارو و با مادر تلفنی حرف زدن و ناراحتی مادر از اینکه داریوش سینه پهلو کرده و حالش خوب نیست برای احوالپرسی زنگ زدم خونه ی مامان که نبودند و پیغام گذاشتیم.

امروز باید درس بخوانم و مقاله ی این هفته ی فلسفه ی سیاسی را بخوانم و برم در بحث گروه شرکت کنم. مقاله ای از شانتال موفه هست و در نقد جان رالز. دیشب هم با آندرس درباره ی لیوتار حرف زدم. آندرس فوق لیسانسش را روی لیوتار گرفته و بعد از کمی صحبت کردن بهم گفت که دریافتم از "فرا روایت" لیوتار کاملا درسته و خطی که بین ایده ی او و نقد کانت کشیده ام خیلی جالبه. حرف به کارل اشمیت هم کشید و گفتم که این روزها بخاطر آگامبن خوانی درگیر او و بنیامین شده ام اما از کار اصلی تزم دارم حسابی عقب میافتم.

دیروز دندی هم برایم ایمیل زده که مقاله ام که برای چاپ در روزنامه و یا هفته نامه برایش فرستاده بودم که بخوانه خونده و خیلی خوشش آمده و نوشته بود که نکاتی هم ازش یاد گرفته. چندتا پیشنهاد در حد کوتاه کردن و میان تیتر بیشتر زدن داره بود که انجامشون میدم.

از کنفرانس دانشگاه نیوساوتویلز که درباره ی بحران هست هم برای جفتمون ایمیل زدند که قبول شده اید و برای ارائه ی مقاله بیاین. تو هم که تاریخ سخنرانیت در دانشگاه مک کواری به عنوان سخنران مدعو معلوم شده که 8 سپتامبر در بحبوحه ی مهمان بازیهامونه. دیشب نیک هم می گفت که برای کنفرانس "نیو هورایزن" -افق نو - دانشگاه خودمون مقاله بدید که قرار شد بدیم. تاریخش قبل از سفر به نیوزلند و کنفرانس آنجاست البته اگه پذیرفته بشیم.

آخرینش هم اینکه دیروز از "باب گودین" معروف ایمیل گرفتی که قبول کرده سوپروایزرت در دانشگاه ANU بشه و در مرکز مطالعات دموکراسی. این یعنی همه چیز - اگه با اسکالرشیپت همراه بشه - به بهترین نحوه داره پیش میره. درسته بحث کانادا و حتی درس من در اینجا هم هست اما گودین و مرکزش به خیلی چیزها اولویت داره. شاید ماندیم و رفتیم به شهر کوچک کانبرا اما دانشگاه و مرکز دموکراسی گودینگ که به قول بچه ها امپراتوریشه. نمی دانم، به هر حال این اتفاق بسیار خجسته ایه. طرف اصلا جواب ایمیل کسی را نمیده اما تز و مقاله ی تو را به قول خودش یک شبه خوانده و به نظرش کار عالی و قابل گسترشی اومده.

می دونی اما باز هم باید تاکید کنم که چقدر بهت افتخار می کنم. افتخار من.

هیچ نظری موجود نیست: