۱۳۹۲ اردیبهشت ۱, یکشنبه

آوریل بیست و یک



یکشنبه غروب بیست و یکم آوریل. صبح نوشتم که کمی بی حوصله و بی حالم. کمی هر دو حالت سرماخوردگی داریم و کمی هم خسته ایم. اما با اینکه تمام روز را به خرید مواد لازم برای خانه و خصوصا مهمانی هفته ی بعد با بچه ها که برای خواندن و نقد پروپوزال کلی اینجاست نیاز به خرید میوه و شیرینی و سایر چیزها بود. احتمالا ۱۴ نفری خواهیم شد و با اینکه خیلی جا نداریم اما بلاخره یک جوری تمشیت امور می کنیم و خلاصه مهمانی و دعوت به خانه ی جدیدمون را هم می گیریم.

اما زیباترین چیزی که میشد برای دم در ورودی بگیریم را پیدا کردیم. یک قاب چوبی و چند رنگ زیبا که چون نمونه ای از این دست کارهای هنری در ایران نداریم اسم خاص و نمونه ای برایش پیدا نمی کنم. به هر حال اثر هنری بسیار زیبایی شد که به تمام گشتن و وقت گذاشتن این چند وقت می ارزید. البته چون خیلی بابت خرید وقت زیادی گذاشتیم دیگه به صبحانه و یا نهاری که قرار بود امروز با هم دوتایی بریم نرسیدیم. ضمن اینکه چون کاستکو عصر می بست هم پیشاپیش می دانستیم که نمی تونیم بریم کمی اطراف را بگیردیم. اما در مجموع خوب بود. بعد از کاستکو آمدیم خانه و علاوه بر تمیزکاری هفتگی و نصب این قاب چوبی و جابجایی خریدهایی که کردیم قراره بشینیم با هم فیلمی ببینیم و شب را خوش و آرام بگذرانیم نمی دانم چه فیلمی را خواهیم دید اما دیروز سه تا فیلم خوب از سینمای دانمارک، آلمان و کبک گرفته ام و یکی را خواهیم دید. قراره برای یک هفته ی مهم آماده شویم. هفته ی مهم چون من حسابی منتظر جواب اسکالرشیپ هستم که البته خیلی امیدوارم مثبت باشه و خصوصا بتونم با چنین اتفاقی کمی با انرژی و بی بهانه به مسیر اصلی درس و کار برگردم. امیدوارم که خبر خوب و بی نظیری بشنوم و با این داستان موجب خوشحالی جماعتی و خصوصا خودمون دوتا بشم. آرزو می کنم که امیدهایمان و امیدهای نیک همه به ثمر بشینه.


هیچ نظری موجود نیست: