۱۳۹۲ فروردین ۱۹, دوشنبه

خشک شدن


گفتن نداره که طبق معمول امروز هم درس خواندن به فردا و از فردا شروع خواهم کرد موکول شد. بهانه اش هم این بود که دیشب تا از تئاتر برگشتیم خانه- با مازیار و نسیم که ما را رساندند اول شامی خوردیم و بعد آمدیم- ساعت از ۱۲ گذشته بود و صبح دیر بیدار شدم. البته تو به هر حال با تمام خستگی که داشتی برای شروع یک روز و هفته ی سنگین رفتی سر کار اما بنده به بطالت و تنبلی گذراندم. کمی مجله خواندن و کمی آلمانی و بعد هم هیچ. قسمتی از مصاحبه با دکتر نصر را می خواندم که بطور اتفاقی از تولدش گفته بود که ۱۹ فروردین هست که در فرشته شناسی زرتشتی روزی است که فرشتگان برای روشن کردن زمین از آسمان به خاک می آیند و اینکه پدرش پیش از اینکه با مادرش ازدواج کند فالگیر و مثنوی دانی بهش گفته بوده که از نور پسرت عالم روشن میشه. با اینکه با تعارف گفته بود که البته فالگیر اشتباه کرده اما اشاره کرده بود که تولدش در این روز و آن تقارن جالبه. جالبتر برای من این بود که اتفاقا امروز هم ۱۹ فرودین بود. خلاصه که روشن شدیم رفت.

با رسول یک ساعتی حرف زدم که خدا را شکر بد نبود و مدتها بود نرسیده بودم ازش حالی بپرسم. از کتابخانه به سمت خانه اش بر می گشت و تمام مدت راه با هم حرف زدیم. من هم که خانه بودم و ول معطل.

از تئاتر تنها چیزی که دارم برای گفتن تقریبا تاسفی بود که ماند. کار بسیار متوسط و حتی ضعیف یک طرف اما جماعت تئاتر نشناس و آداب نمایش دیدن ندان یک طرف دیگه. ولی آنچه که دریغ فروان برایم گذاشت دیدن بازی بهروز وثوقی بود- هر چند که در زمره ی تئاتری ها هرگز نبوده اما- که در مجموع نشان از یک چیز داشت: اگر کار نکنی خشک می شوی و می میری آنچنان که نرودا گفته بود. همان نرودایی که اتفاقا امروز تصمیم به نبش قبرش گرفته شده تا ببینند آیا در اثر همان سرطانی که درست یک هفته بعد از کودتای پینوشه باعث مرگش شد فوت کرده یا آنچنان که اطرافیانش باور دارند به علت یک تزریق مهلک.

خلاصه که ناراحت کننده بود بیش از آنکه باعث تفرج خاطر شود. اما به هر حال از اینکه رفتیم و هر چند گران اما بلیط هایش را تهیه کردیم تا تکانی به وجود یخ زده ی فرهنگیمان این طرف آب بدهیم خوشحالم.

دیروز تصمیم گرفتم که بلاخره بعد از دو سال این کارت ۱۰۰ دلاری اپل را برای خرید اپ استفاده کنم. اما از آنجا که هیچ در این زمینه سرم نمی شود بعد از کلی گشتن و البته بعد از بارها تردید کردن طی چند ماه گذشته بلاخره یک دیکشنری آلمانی-انگلیسی انتخاب کردم که بسیار هم گران بود. تا شروع به دانلود کرد متوجه شدم که یادم رفته که با شماره ی کارت جدید خرید کنم و از کردیتم داره میره. خواستم جلویش را بگیرم زدم و پاکش کردم. با اینکه دوباره قابل دانلود هست اما جالب اینجاست که اولا نه تنها ۱۰۰ کارت هدیه را دست نزده گذاشتم و ۱۰۰ دلار از حسابم دادم انچه که اتفاق افتاد عملا این بود که بجای اپ از آی تون برای تلفن و آی پد خرید کردم. خلاصه که یعنی شد همان داستانی که فروید برای مخاطبانش در درسگفتارهای مفهوم ساده ی روانکاوی تعریف کرد. پدر روحانی برای ارشاد مدیر شرکت بیمه و اینکه در عالم دینی و باور به مسیح بجای بیمه نیکوکاری تامین کننده ی نیاز نیازمندان هست به دفتر طرف میره. بعد از نصف روز وقت گذاشتن البته که مدیر بیمه کارش را به قوت قبل ادامه میده اما پدر با خرید بیمه برای خودش از شرکت خارج میشه.
حالا این هم داستان من شد که برای استفاده از یک کارت همانقدر پول دادم بابت چیزی که احتیاج نداشتم و جالب اینکه اشتباهی برای دستگاهی خریدمش که ندارمش و جالب اینکه همان هم که خریده بودم پاک کردم.

هیچ نظری موجود نیست: