۱۳۹۲ فروردین ۱۶, جمعه

آخرین روز تدریس


جمعه شب هست و تو منزل لیز مهمان هستی و در واقع با هم از سر کار رفته اید آنجا و قراره که آخر شب بیاره تو را تا خانه. من هم که امروز آخرین جلسه ی تدریس دو تا کلاسهایم را داشتم که خوب بود. خصوصا آخر هر کدام از کلاسها که اکثر بچه ها و خصوصا چندتایی که جزو دانشجوهای خوب کلاس بودند جداگانه آمدند و علاوه بر گفتن جملات محبت آمیز مثل تشکر از چیزهایی که یاد گرفتند و یا تلاشی که من کردم تا نگاهی انتقادی به برخی مسایل داشته باشند از اینکه چقدر این کلاس برایشان متفاوت بود گفتند که به هر حال خوشحال کننده هست.

قبل از کلاسها البته رفتم دفتر جودیت تا ریز نمرات دانشگاه سیدنی را برای OGS بهش بدم که گفته بود اشتباهی ریز نمرات تو را قبلا در فایلم تحویلشان داده ام. ۵ پاکتی که نیک از طرف ناصر برایمان آورده بود و همگی ریز نمراتمان بود در بسته و امضاء شده بردم تا خود جودیت یکی از آنها را انتخاب و باز کنه. یکی بعد از دیگری به گفته ی جودیت متعلق به تو بود. به شک افتادم که من از ناصر خواسته بودم تا برای هر کدام سه پاکت جداگانه سفارش بده وقتی نشانم داد تا ببینم که حق با اوست متوجه شدم به احتمال زیاد یا ناصر آنها را به اشتباه انداخته یا آنها اشتباه کرده اند و خلاصه تمامی پاکتها به اسم ناصر و متعلق به درسهای او بود. این شد که اگر با محبت جودیت همراه نمی شدم کلا فایل OGS و قید اسکالرشیپ آن را باید می زدم. جویت ریز نمراتم را از پرونده ی اصلی دانشکده برداشت و گذاشت در فایل و گفت تا سفارش جدید دستم برسه و بخواهم تحویلشان دهم کار این پرونده ام منتفی نشه. خلاصه که خیلی شانس آوردم و خیلی لطف کرد و خیلی خطای احمقانه ای بود که آنها کرده اند.

بعد از کلاسها به خانه که رسیدم نیم ساعتی با مادر و بعد هم یک ساعتی با مامانم تلفنی حرف زدم که می خواستند احوال ما را بپرسند و مادر می خواست ببینه که سردرد و میگرن دیشب تو که از کلاس آلمانی که برگشتم حسابی اذیتت کرده بود و باعث شد زودتر بخوابی چطوره. حالشان خوب بود و مادر از تلفن رسول بهش برایم تعریف کرد و مامانم هم از کارهای روزمره و داستانهایش با امیرحسین.

از فردا باید بکوب بشینم پای داستان تزم که خیلی عقب افتاده و دقیقا دو هفته ای هست که هیچ کاری نکرده ام جز فکر به اینکه باید کاری کنم. خیلی فرصتی ندارم و علاوه بر کلی برگه که باید تصحیح کنم و آلمانی خواندن این ماه را باید فقط و فقط به داستان MRP سر گرم شوم. ضمن اینکه امیدوارم آوریل ماه خوبی بابت اسکالرشیپ شرک باشه که کلی بار از دوشم بر خواهد داشت هم درسی و حالی و هم مالی برای خصوصا اطرافیان و خانوادههامون.

نکته ی آخر اینکه داشتم مصاحبه ای از نجف دریابندری می خواندم که جایی از آن گفته بود متولد محله ای در آبادان هست به اسم ظلم آباد! عجب اسم با مسمایی برای امروز ایران که تماما به همان محله نامش مزین شده.

خلاصه که روز خوبی بود خصوصا که امسال تجربه ی تدریسم را چه از نظر محتوا و چه فرم در طول تمام این چند سال گذشته و کلاسهای گذشته بیشتر دوست داشتم.

هیچ نظری موجود نیست: