۱۳۹۲ فروردین ۲۵, یکشنبه

تولد لیز


یکشنبه غروب هست و تو داری برای فردا نهار درست می کنی و به خواست من کیک یزدی برای هفته. امروز را کاملا به آرامش و با هم گذرانیدم بی آنکه خیلی برنامه ی بخصوصی بخواهیم داشته باشیم. اول قرار بود که سینما برویم اما در آخرین لحظه بعد از اینکه داشتیم از اینسومنیا و خردیدی که من برای دفتر کارت کردم- یک دیوار کوب پارچه ای زیبا که به شکل طومار بزرگ با چوب به دیوار میان دو پنچره ی دفتر کارت قرار شده آویزان کنی- به سمت خانه و سینما قدم می زدیم که پیشنهاد دادم امروز را با هم در خانه بگذرانیم. دلیل اصلیش البته این بود که دیروز را بابت رفتن به مهمانی خداحافظی و تولد لیز اختصاص دادیم و تا برگشتیم خانه هم ساعت نزدیک ۲ صبح بود. شب بدی نبود. ما را پشت میزی نشانده بود که مادر و پدرش بودند و خواسته بود که حس فامیل را به ما دهد.

به تو خصوصا با دیدن و در کنار همکارانت بودن خوش گذشت و کمی هم با یکی دو آهنگ روسی رقصیدیم. تام و همسرش و تقریبا تمامی مدیران شرکت دعوت بودند و بعد از آشنایی و احوالپرسی تقریبا تمام شب را با پدر لیز که قهرمان سابق اتحاد جماهیر شوروی در رشته ی دوی ۴۰۰ صد متر بود و دارنده ی مدال المپیک و طلای اروپا از گذشته و شنیدن خاطراتش گذراندم که شب خوبی بود. از اینکه ۲۲ سال هست که بعد از فروپاشی شوروی به کانادا آمده و چقدر همان دوران را علیرغم کمبودهایش به امروز روسیه ترجیح می دهد. به امروزی که تا کنون حاضر نشده در این مدت برگردد و شاهد آنچیزهایی باشد که از دوستانش می شنود. گفت که حتی چندباری که برای تجلیل از قهرمانهایشان با او تماس گرفته اند گفته که نمی آید و نخواهد آمد.

با مادر لیز هم که می دانستم حسابی اهل کتاب هست از ادبیات قرن ۱۹ روسیه گفتیم و وقتی بهش گفتم از در کنار شاهکارهای معروف از کارهای نیکلای لسکوف که کمتر در خارج از روسیه شناخته شده است خوشم میاد برایش جالب بود. از سینمای روسیه هم حرف به میان آمد و خلاصه که متوجه شدم چقدر تو را دوست دارند و چقدر از مصاحبت با ما- همانطور که ما به آنها- لذت می برند. به اصرار من یک گردنبند زیبا هم از سوارفسکی برای لیز خریدی که خیلی دوست داشت و امروز هم برایت تکست تشکر و اینکه چرا چنین چیز گرانی را برایش گرفته ای زده بود- که البته در برابر محبتهای او به ما اساسا قابل اشاره هم نبود.

امشب هم قراره یک فیلمی با هم ببینیم و کمی با هم و در کنار هم خوش بگذرانیم و آرامش و انرژی برای هفته ی پیش رو ذخیره کنیم. جمعه شب بعد از اینکه کار تو تمام شد آمدم دنبالت و با هم رفتیم چیزکی خوردیم تا برای کشیدن دوتا دندان عقل تو برویم دکتر. برخلاف نگرانی که داشتی پروسه ی راحتی بود و شب هم راحت خوابیدی. البته امروز کمی خسته و بی حال بودی و لثه ات هم کمی ملتهب تر از دیروز هست. اما در مجموع ویکند خوبی بود و هم مهمانی رفتیم و هم با هم خوش گذراندیم و دو تایی رفتیم کافه و برانچ و حالا هم بعد از تمیز کردن خانه می خواهیم هفته را به سلامت تمام کنیم و از فردا که روز دیگری است و کار و زندگی باید به مسیر دقیقتر و مفیدتری بیفتد زندگی را گونه ای دیگر آغاز کنیم.

به امید فردا و به سلامتی و خوشی امروز و به یاد دیروز
 

هیچ نظری موجود نیست: