۱۳۹۲ اردیبهشت ۵, پنجشنبه

امیدوار در گوشه ی خانه


حسابی سرماخورده و مریض افتاده ام گوشه ی خانه. البته برای من که هیچ کار مفیدی در طول این مدت انجام نداده ام خیلی تغییر در کیفیت و وضعیتم حاصل نشده جز بی حالی بیشتر. سه شنبه شب قبل از اینکه بخوابیم ایمیلی از کامرون گرفتیم که نوشته بود باید نمرات را به این شکل و در این نمودار با کاملترین جزییاتش تحویل دهید. کاری که می خواست حداقل دو روز کار مدوام بود و نه تنها کار احمقانه و بی فایده بلکه با توجه به پرداختی که دانشگاه داره کاملا بیگاری بود. بعد از اینکه من حسابی شاکی شده بودم تو بهش جواب دادی که مثل سال پیش نمرات را تحویل داده ای و انجام این این مورد اساسا کار اضافه ای است. خلاصه جواب داد که باشه پس هر جور که راحتی. اما به هر حال دیدم که اینطوری نمیشه و همین شد که دیروز را هم نشستم پای این داستان و تا بعد از ظهر تقریبا آنچه که می خواست را تحویلش دادم از طرف هر دومون.

به دو دختر ایرانی کلاس تو هم ایمیل زده بودم که خلاصه کار بدی کرده اید که از اینترنت تقلب کرده اید اما به هر دلیل تصمیم گرفته ام که نمره ی امتحانی شما را برخلاف پیشنهاد کامرون صفر رد نکنم. چون یکیشون که قطعا مردود میشد و دیگری هم با نمره ی خیلی پایینی قبول میشد. خلاصه یکیشون جواب داد که هر طور شده حتی برای ده دقیقه اگر می تونم بهش وقت بدم که بیاد و توضیح بده. قبل از اینکه بهش جواب بدم ایمیل دیگه ای زد که تازه متوجه ی کاری که کرده ام شده و فکر کرده که بهشون صفر داده ام و خلاصه خیلی تشکر کرده بود و قول داده بود که دیگه از این اشتباهات نکنه. البته به آنها که لازم نبود بگویم اما در نهایت به همگی بچه های دو کلاس ارفاق کلی کرده بود و نخواستم کارنامه شان را با یک نمره از یک درس یکساله و اساسی خراب کنم.

دیروز تو تمام روز سر کار سردرد داشتی و میگرنت گرفته بود. جالب اینکه مجبور شدی تا ساعت ۷ عصر هم بشینی و کار کنی چند جلسه هم با تام و دستیارانش داشتی که خلاصه حسابی خسته و کوفته برگشتی خانه. من هم که کاملا در یک روز بارانی و سرد بی حال در خانه افتاده بودم و هیچ کاری نکردم جز قراری که با مارک ساعت ۵ عصر در کرما داشتم پیش از رفتنش به شانگهای برای دو ماه که میره تا زبان درس بده. ملاقات خوبی بود و کمی سرحالم کرد اما رفتن بیرون سرماخوردگیم را بدتر کرد. مارک از بیکاری بعد از سفرش گفت و اینکه دوباره باید برگرده و مدتی را دنبال کار باشه و خلاصه اینکه چقدر پیدا کردن کار دایم سخت و غیرممکن شده. داستان کار تو را براش گفتم و حسابی بهت افتخار کردم. شب هم به خودت گفتم که چقدر باعث افتخارم هستی.

صبح قبل از اینکه بری سرکار و من هم علیرغم بی حالی برم ربارتس تا کتابی را که برای تزم (تزی که هنوز در تخیلاتم هم شروعش نکرده ام) بگیرم به شوخی و کمی جدی بهت گفتم که اگر شرک را نگیرم نابود میشم. شوخی بود اما چقدر منتظر این خبر خوب و تحول شگرف و قولی که به خودم داده ام هستم و امیدوارم که ناامید نشوم. خلاصه که هر روز با هزار امید منتظر نامه ام و البته باز کردن هر روزه ی صندوق پست خالی کارم شده!

اما امیدوارم و امیدوار و امیدوار که ناامید نشوم.
 

هیچ نظری موجود نیست: