۱۳۹۲ فروردین ۱۵, پنجشنبه

انگار نه انگار


دیروز کلاس نسبتا خوبی با دیوید داشتیم. یکی دو نکته که به ذهنم رسیده بود را در کلاس پرسیدم و متوجه شدم که نگاه مارکس درباره ی دو منبع تولید ارزش در سرمایه داری یعنی کار انسانی و طبیعت و سرنوشت مشترک هر دو در این فاز تاریخی قابلیت کار بیشتر داره. قبل از کلاس اتفاقا رفتم دفتر دیوید و علاوه بر تشکر از لطفی که بهم کرده و نامه ی خوبی که برای اسکالرشیپ برایم نوشته یک جعبه گز به مناسبت سال نو برایش ببرم.

 تو هم روز سنگینی را سر کار داشتی مثل تمام این چند وقت گذشته. تا برگشتیم خانه و تو کمی با مامانت و جهانگیر اسکایپ کردی و قرار شد فیلمی ببینیم و کمی با هم به آرامش بگذرانیم. اما هنوز یک ساعتی از اسکایپ نگذشته بود که دوباره از دبی تلفن شد و دعوای آن دو آنجا با هم، خلاصه تمام شبمون رفت پای تلفن تو و حرفهای صد من یک غاز. جالب اینکه به اصرار من دوباره دیروز برای جهانگیر پول حواله کرده بودی تا این چند وقت کمی دستش باز باشه و مامانت هم که آنجاست خیلی در فشار قرار نگیره اما اوضاع خرابتر از این حرفهاست.

آخر شب هم قبل از خواب به امیرحسین زنگ زدیم تا تولدش را تبریک بگیم. امروز هم بجای درس خواندن کمی آلمانی خوانده ام تا قبل از اینکه برم گوته چون هنوز به لخاظ ذهنی آماده کلاسهای جدید نشده ام. البته که کلی از درسها و برنامه هایم عقبم اما فعلا وقتم را روی آلمانی گذاشتم. تو هم که سر کار هستی و غروب که برگردی دوباره قراره اسکایپ داری تا از این چند وقتی که مامانت دبی هست بتوانید استفاده ی بهتری کنید.

فردا شب مهمان خانه ی لیز هستی و من هم فردا به سلامتی آخرین روز تدریسم هست. ترم سنگین و سختی بود اما به خوبی گذشت. شاید بهترین تجربه ی درس دادنم تا اینجا همین امسال بود. 

هیچ نظری موجود نیست: