۱۳۹۲ فروردین ۱۳, سه‌شنبه

شاید وقتی دیگر


تمام دیروز عصر و شب با دندان و فک دردی که بعد از کار سنگین دندانپزشکی روی صورتم مانده بود گذراندم تا آخر شب که بهتر شده بود و خوابیدیم. پیش از اینکه بیایی خانه اصرار داشتی که بریم و فیلم NO را ببینیم اما از آنجایی که باد شدیدی می وزید و نمی خواستم خصوصا تو دوباره سرمابخوری گفتم باشه برای ویکند. خلاصه که مجوزی شد برای تو که یک ساعت دیرتر بیایی خانه. این مدت فشار کاری زیادی را داری تحمل می کنی چون هم خودت داری جا میفتی و هم باید بزودی کسی را استخدام کنی و آموزش دهی به عنوان منشی خودت.

امروز صبح که اینجا سیزده بدر هست قبل از اینکه بری سرکار رفتیم و سبزه مون را در محوطه ی سبز کلیسای روبرو انداختیم و برای همگی آرزوی سلامتی و آرامش کردیم.  من هم که باید از امروز می رفتم کتابخانه برای نوشتن تزم با حجم زیاد درسهای کلاس آلمانی مواجه شدم و تا الان مانده ام خانه و دارم کمی آلمانی می خوانم. بعدش کرما خواهم رفت و بعد از اینکه برگشتم خانه کمی روی MRP کار می کنم و عصر هم که باید برم گوته.

دیشب با مامانت و جهانگیر که در دبی بودند اسکایپ کردیم و خدا را شکر حالشون خوب بود اما اوضاع مالیشون نه. باز خوبه که به اصرار من به عنوان هدیه ی تولد برای جهانگیر ۵۰۰ دلار فرستادی تا قبل از برگشتش به ایران کمی برای خودش لباس بخرد که مدتهاست بی پول شده. اما آنقدر وضعیت نا به سامان هست که تقریبا تمام پول رفته بابت بدهی ها و قبوض و به تو گفته بود که اگر این پول نرسیده بود الان با مامان در بی برقی به سر می بردیم. جالبه که بابات هنوز هم اصرار داره که جهانگیر بماند در دبی و بلاخره برایش پول جور خواهد کرد. با این اوضاع و اخباری که از ایران می رسد و می شنویم نمی دانم داره روی چی حساب می کنه. وقتی بانک مرکزی که پایین ترین رقم ممکنه را گزارش می کنه و همیشه بخش عمده ای از وقایع را مسکوت می گذاره دیروز اعلام کرده نرخ رسمی تورم به حدود ۴۰ درصد رسیده دیگه نمی دونم کی و به چه افق کاری و مالی می توان امید داشت.

دیروز تنها کار مفیدی که کردم این بود: خوانش بخش هایی کوتاه از کتاب سایه. نکات جالبی خواندم اما الان وقتش نیست و به همین دلیل رفت در نوبت خوانش که معلوم نیست کی زمانش برسه.

هیچ نظری موجود نیست: