۱۳۹۱ مرداد ۳, سه‌شنبه

The Intouchables


سه شنبه شب هست و تازه از سینما برگشته ایم خانه. فیلم فرانسوی The Intouchables را دیدیم که فیلم خوبی بود و دوست داشتنی. تو داری به بابک رحیمی ایمیل میزنی که دو روز پیش برای هر دومون ایمیل زده بود راجع به فصلی که باید برای کتابش بنویسیم و یادمون رفت بهش جواب بدیم. من هم ظرفها را شستم و گفتم قبل از خواب پست اینجا را بنویسم و بریم زودتر بخوابیم تا صبحها که داریم سحر بیدار میشیم راحتتر بلند بشیم و من هم کمی زودتر تا بتوانم به آلمانیم برسم.

این دو روز کلا درس نخواندم. البته آلمانیه خیلی وقت گرفت و میگیره و فعلا روی آن بیشتر کار کرده ام که با توجه به عقب ماندگی مقالات درسی ام کار اشتباهی بوده اما به هر حال هم دیروز و هم امروز بعد از اینکه با هم از خانه آمده ایم بیرون و تو رفتی سر کار من رفتم کرما و تا ظهر درگیر آلمانی خواندن بوده ام. تو هم کار و وضعیت شرکتی که میروی داره کم کم برایت شکل میگیره و از قرار دایم باید با زبان فرانسه کار کنی که در نفس خودش خوبه اما برایت به هر حال استرس هم داره.

دیروز پول ماه مامان را حواله کردم که شدنی نبود و نیست مگر با کمک و در واقع کاری که تو برای برندا و حالا هم، هم برای جیمی و هم برای شرکتی که می روی میکشی.

یک زمان نسبتا مفصلی هم برای پاسخ به مسیج تشکر علی علیزاده گذاشتم که بعد از دو ماه از مسیج قبلی که برایش به عنوان فیدبک مقاله اش در بی بی سی فرستاده بودم نوشتم. خیلی تشکر از مفید بودن پیشنهاداتم کرده بود و من هم برایش نوشته بودم که مقاله اش یکی از معدود نوشته های خوبی بود که در این مدت خوانده بودم.

فردا گوته دارم و کلی درس که هنوز شروع نکرده ام. تو هم با اینکه کی درس و کار دانشگاهی داری اما باید تمام مدت کار کنی تا کمی زندگی مون شکل و سامان بگیره. مثل همیشه تمام بار زندگی یا حداقل بخش اعظم آن- خیلی بزرگ- بر عهده ی تو بوده و هست. چیزی ندارم که بگویم جز اینکه تنها با درس خواندن درست می توانم کمی تشکر کرده باشم- کاری که تا حالا نکرده ام.

هیچ نظری موجود نیست: