۱۳۹۱ تیر ۳۰, جمعه

شاید که باید از فردا دوباره تلاش کنیم


این دو روز اول کاری تو طبیعتا بیش از هر چیز به آشنایی با محیط کار و البته خود کار گذشته. در مجموع تا به اینجا با اینکه کمی گیج و سر در گم شده ای و کاملا هم طبیعی است اما راضی به نظر میرسی. هم دیروز و هم امروز زودتر از موعد کارت تمام شده چون هنوز کامپیوتر میزت کاملا راه اندازی نشده.

دیروز که بعد از کار به ایتون سنتر رفته بودی تا کفش مناسب محیط کار بخری. از قرار برخلاف استرالیا خیلی مسئله ی پوشش رسمی سر کار اینجا جدیست. مثلا از جین و صندل و البته هر گونه تی شرت خبری نیست. البته خوشبختانه دامن های خوبی خریدی و کفش زیبا و مناسبی. به قول خودت هنوز سر کار نرفته مجبور شده ای نصف حقوق این ماه را بابت لباس بدهی. هر دو امیدواریم که کارت ادامه پیدا کنه و در نهایت استخدام شوی.

بعد از خرید هم قرار بود بروی خانه ی آیدا تا آندیا برایت پیانو بزنه. من هم که رفتم کلاس آلمانی که به جاهای سخت گرامری رسیده. شب هم بعد از اینکه آمدم و کمی دیرتر تو آمدی زود خوابیدیم. البته من چنان بی انگیزه شده ام که اگر صد ساعت هم بخوابم انگار نمی خواهم بیدار شوم. به هر حال صبح راهیت که کردم دوباره نشستم پای خواندن کتابهای اینترنتی که روی لپی دارم. چیزهایی مثل در دامگه حادثه که بیشتر از خود کتاب دفاع اغلب بی شرمانه و اکثرا احمقانه ی مصاحبه کننده در سایتهای اینترنتی تهوع آوره. هر چند به هر حال باید بابت تلاشی که دو طرف کرده اند تا تصویری هر چند مغرضانه و برخی جاها هم البته صحیح از آن دوران دهند ممنون بود. اما نکته ی اصلی در این لحظه اینه که احتمالا در حال حاضر خواندن این دست متون توسط من آخرین کاری است که در دنیا باید بکنم. درس و آلمانی و هزار کار نکرده و واجب جای خودش را داده با بازیگوشی و اتلاف وقت.

خلاصه که امروز هم از دست رفت. قبل از اینکه تو به خانه بیایی برای یک پیاده روی به سمت کتابفروشی های دست دومی و ربارتس رفتم بیرون. نیویوک تایمز امروز را هم برداشتم که در راه برگشت وقتی  به کرما رفتم نگاهی بهش بیندازم و البته مشقهای آلمانی ام را هم انجام دهم. بهت که گفتم تو هم میایی یا نه گفتی که خسته ای و ترجیج میدهی کمی استراحت کنی و ورزش بروی و شب با هم جشن کوچک دو نفری خودمان را بگیریم.

بعد از کرما با یک دسته گل برگشتم خانه و دو تایی رفتیم ورزش و الان هم تو داری تاپاس آماده می کنی و من هم قرار فیلم انتخاب کنم. شاید هم یک فیلم آلمانی دیدیم.

اما آغاز ورزش کردن با یک آغاز جدید در زندگی شروع خواهد شد. آغاز کمتر وقت تلف کردن و بیشتر درس خواندن و هدفمندتر زیستن. فردا ۲۱ جولای هست و بهترین بهانه. حالا که بیش از نیمی از چهارصد ضربه را از دست داده ام باید بیشتر دقت کنم و در این راه علاوه بر کمک تو باید با روحیه بخشی به تو نیز زندگی مون را بهتر کنم. تو که بیش از سهم خودت مثل همیشه مایه گذاشته ای حالا نوبت من هست. به قول جنیفر کانلی در فیلم ذهن زیبا در نقش آلیشا نش زمانی که جان دچار تردید بابت رفتن دوباره به آسایشگاه شده بود که شاید که باید دوباره از فردا تلاش کنیم.

هیچ نظری موجود نیست: