۱۳۹۱ تیر ۲۹, پنجشنبه

اولین روز کاری


با توجه به اینکه امروز قرار بود یک ساعت دیرتر بروی سرکار تا کارهای استخدامی و برگه های قرارداد را برایت آماده کنند کمی با وقت گذاشتن در تخت و کمی با گپ زدن بیدار شدیم. البته من خوب نخوابیدم مثل تمام این یک هفته ی گذشته که بابت درس نخواندن و عقب افتادن از هر برنامه و برنامه ریزی حسابی بهم ریخته ام اما مهم امروز برایمان شروع اولین روز کاری تو به سلامتی و خوشی و با بهترین آرزوها و البته موفقیت های حالی و مالی بود.

تازه همین الان از در رفتی بیرون و کمتر از نیم ساعت به سلامتی راه داری. من هم بعد از شستن ظروف صبحانه و کمی اینترنت چرخی و البته دنبال کردن حوادث سوریه و جلاد در مسند قدرتش باید هم دوباره- بلکه صدباره- برنامه ریزی کنم و هم مشقهای آلمانی ام را انجام دهم و هم ببینم می رسم درس هم بخوانم یا نه.

آلمانیه رسیده به جاهای حساس و سخت و من هم به نسبت بد جلو نمی روم اما اگر کار نکنم برای لول B که از سپتامبر شروع میشه کم خواهم آورد.

امروز عصر گوته دارم و تو هم به سلامتی بعد از اولین روز کاری به خانه ی آیدا می روی که خیلی اصرار داشت من هم بعد از کلاسم آنجا بروم و گفت که مازیار هم تا ساعت ۱۰ شاگرد داره و بعدش میاد. گفتم تا برگردیم خانه حسابی دیر خواهد شد و قرار شد بگذاریم برای شبی دیگر. چون اگر همه چیز درست پیش بره و البته آب هندوانه هم به بنده مدد کنه قراره از فردا که تو ساعت ۸ و نیم میری سر کار من هم برم کتابخانه. بلکه کار کردن تو فرجی هم در کار ما ایجاد کنه.

دیشب بعد از مدتی موفق شدم با مامانم بیش از یک ساعت حرف بزنم. حالش خوب بود اما اوضاعش مسلما نه. بیش از هر چیز از تلفنهای بابک که بابت داستان کردیت کارتش و کارهای دندانپزشکی مامان مسئله دار شده ناراحت بود. هم برای بابک و هم البته از دستش. گویا خیلی بد و توهین آمیز حرف زده و خلاصه دلش پر بود. من هم سعی کردم علاوه بر اینکه به هر حال حق را باید به بابک داد و خودش هم این را می داند کمی آرام و ساکتش کنم. چیز خاصی نمی گفت اما از رفتار و گفتار بابک خیلی ناراحت بود. به هر حال به نظرم اون هم زیادی مته به خشخاش گذاشته و اینکه مثلا گفته حالا با این سابقه دو روز دیگه که می خواهم بچه دار شوم و خانه ی بزرگتری بگیرم نمی توانم و ... به هر حال به قول مامان بابت هزار و پانصد دلار چنین داستانهایی اتفاق نمیفته- تازه پولی که پرداخت شده اما دیرکرد داشته. خلاصه از اینکه بابک سال پیش برایش همین مقدار پول فرستاده و تا حالا ده بار بهش اشاره کرده و ده جا حواله اش داده هم دلگیر بود. حق هم داشت. اما در آخر کمی آرام شد. هیچ چیز بدتر از شکسته شدن غرور و کم شدن عزت آدمها نیست.

اما برگردیم به داستان خودمان که به سلامتی با شروع اولین روز کاری تو وارد مرحله ی جدیدی خواهد شد به امید خدا. برایت بهترین آرزوها را دارم و بهترین ها را می خواهم چون تو بهترین و پاکیزه ترین و عزیزترینی عشق من. همین الان هم پیغامت امد که به سلامتی سر وقت رسیدی. پنج شنبه ۱۹ جولای ساعت ۱۰ صبح.

هیچ نظری موجود نیست: