۱۳۹۱ تیر ۲۳, جمعه

آغاز سال سوم



آخر شب جمعه هست و تازه از کاستکو برگشته ایم. از چهارشنبه که کلاس آلمانی شروع شد و کمی حال و هوای درس خواندن برگشته اما کاری نکرده ام. خیلی عقبم و نمی دانم چرا هیچ انگیزه و تلاشی ندارم. به هر حال چهارشنبه با حضور آندرو و مارک و میگل و آریلیوس کلاس شروع شد و معلممان هم هاناست که ترم پیش دو هفته بجای یادویگا آمده بود.


پنج شنبه صبح تو به اصرار من موزه نرفتی تا به کارهای خودت و شرکت برسی و از بعد از ظهر هم که قرار بود بری اول اپیلاسیون و بعد هم بری کمک آیدا تا وقتی پیش پگاه می روید بچه هایش را اداره کنی. خلاصه که تا برگشتی خانه دیر وقت شده بود البته تا من از کلاس آلمانی برگشتم خانه دیرتر از تو رسیدم.


امروز اما قرار بود بریم و ماشین برای این ویکند کرایه کنیم. از قبل از اینکه بریم پاریس تو رزرو کرده بودی و قرار بود امروز را به کارهای دانشگاه برسیم و خرید از کاستکو که دیگه هیچی خانه نداشتیم و فردا و پس فردا هم بریم فارم که تو میوه بچینی و خلاصه لذت مزارع اینجا را ببری. اما قبل از اینکه از کرما به سمت اینتزپرایز برویم تو گفتی از آنجایی که آنها برایت ایمیل نزده اند بهتره که یک زنگی بزنی و مطمئن شویم. و چه خوب شد که این کار را کردی چون معلوم شد که احتمالا جایی از کار اشتباه شده و خلاصه ما هیچ رزروی نداشتیم. این شد که قید مزرعه رفتن را که زدیم اما بابت کاستکو و خرید چاره ای نبود. به همین دلیل چون تا دانشگاه باید می رفتیم تصمیم گرفتیم تا برای یک روز ماشین از شبعه ی دیگرشان کرایه کنیم و به کارهایمان برسیم. با اینکه گرانتر میشد اما در مجموع از آنچه که باید برای سه روز می دادیم کمتر شد و برای رفتن به کاستکو خیلی لازم بود. حالا هم آخر شب هست و باید بخوابیم تا فردا پیش از ظهر ماشین را تحویل دهیم. 


این چند روز با مادر و خاله ها و امیرحسین حرف زده ام اما هنوز موفق نشده ام تا با مامانم صحبت کنم. البته اون هم امروز پیغام گذاشته و خلاصه حالش خوبه. امروز که در قطار به سمت اینترپرایز می رفتیم گفتی که دوست داری با توجه به مضیقه ی شدید مالی مامانت اگر بتوانی از قسط اول اوسپ کمی هم برای او پول بفرستی. گفتم حتما باید این کار را بکنیم. خدا را شکر که با اینکه دایم در حال بدهکار شدن هستیم- بابت اوسپ- اما به قول تو این امکان اینجا هست و می توانیم خانواده هامون را حمایت کنیم. البته ما که تا کنون برای تهران کاری نکرده ای اما اجاره ی ماهانه ی مامانم در آمریکا فعلا داره اینطوری تامین میشه.

راستی تا این پست تمام نشده بنویسم که امشب شب آغاز سومین سال ورود ما به کاناداست. به سلامتی و خوشی، با آرامش و لذت دهه ها را آروز می کنم در کنار هم روز به روز و سال به سال بهتر تجربه کنیم و پیش ببریم.
 

هیچ نظری موجود نیست: