۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۰, سه‌شنبه

زن عمو و پسرش


چهارصد و هشتادمین پیام!

ساعت نزدیک 10 شب هست. تو همراه با مامان و بابات برای شام رفته اید به رستوارن "ماندارین" که زن عمو و پسر عمویت را ببینید. آنها هم اینجا زندگی می کنند و در یکی از شهرهای اطراف تورنتو هستند. البته عمو مجیدت که مشهد هست و به گفته ی همه شما زنش، خودش و بچه اش را نجات داد با آمدن به اینجا.

من از صبح ساعت هشت و نیم که رفتم کتابخانه تا آخر وقت که چهار و نیم میشد آنجا بودم و بعدش آمدم خانه. شما هم از پیش از ظهر که با آقای دامیتس در دفتر وکالتش قرار داشتید رفته اید بیرون. بهت که زنگ زدم گفتی که دامیتس به بابات پیشنهاد کرده که کار ونکور را جدی بگیره و برای سرمایه گذاری در آنجا اقدام کنه. البته باید بروند آنجا زندگی کنند که یکی از شهرهای اطراف ونکور خواهد بود بنا به امکانات کار اما پروسه اش خیلی سریعتر انجام میشه. گفتی که بابات خیلی راضی و مامانت ناراحت هست که دوباره این کار را درست پیش نبرند و داستان 5 سال پیش تکرار بشه. خلاصه که گفته کار "کوبک" را به بعد موکول کنند اما جهانگیر هر چه سریعتر بیاد اینجا از طریق دانشجویی و بعد از دو سال درس خواندن و یک سال کار کردن پروسه ی اقامت گرفتنش را شخصی دنبال کنه. خلاصه که باید دوباره آیلتس بده و پذیرش بگیره و بیاد اینجا واقعا درس بخوانه. کاری که از سوم دبیرستان تا حالا نکرده و حداقل 10 سالی هست که تنها وقت و زندگی خودش و پول و هزینه ی تحصیلش را هدر داده. امیدواریم که این بار اما برای آینده اش که تنها به دست خودش ساخته میشه کارش و درسش را جدی بگیره.

من هم بجای آدورنو خواندن دارم با متون توضیحی درباره ی پروژه ی آدورنو جان می کنم. عجب سخت و دیریاب هست. اما از دیروز بگم که بعد از اینکه آمدم خانه و کوله ام را گذاشتم و دو تایی رفتیم داندانپزشک و گفت باید دندان عقلم را بکشم و برای چندتا از دندانهایم روکش بگذارم و البته جرم گیری و عکسبرداری از تمام دندانها برای هفته ی بعد وقت گرفتم که تا آن زمان هم معلوم میشه چقدر باید بابت دندانهایم هزینه کنیم. البته دکتر گفت که این بهترین بیمه ای هست که موجوده و تا 85 درصد را پوشش میده. جای شکرش باقیه که حداقل دانشگاه یورک این بیمه ی خوب را شامل دانشجوها و خانواده هایشون می کنه.

تو هم بهم گفتی که مامانت خیلی از رفتارش ناراحته و خلاصه از من خیلی خجالت میکشه و واسه ی همین وقتی آمدیم خانه چون بابات با دوستش آقای معین برای شام بیرون قرار داشت من گفتم بیا برای خرید شیر که می خواهیم بیرون برویم با مامانت بریم که کمی حالش بهتر بشه. رفتیم و شد.

جالبترین نکته ی این روزها بی پولی شدید همگی ماست. بابات که کردیت کارت من را گرفته که امشب خانواده ی عمویت را که از قرار با چند نفر دیگه میان مهمان کنه و تو گفتی کلا 22 دلار پول در کیف و حسابش داره. جالب اینکه پنج شنبه شب هم برای تولد تو قراره بریم رستوارن شهرزاد بابت کادو و امیدوارم در "کردیتم" برای آن شب پول باقی بمانه. تازه آیدا هم میاد. خلاصه که داستان سه پلشک در حال تکراره شدید. البته بابات گفته وقتی برسه دبی برای ما و مامانت کمی پول می فرسته. خلاصه که از روزی که آمده تا حالا شاید چهل بار گفته که به لحاظ مالی اصلا در شرایطی نبوده که بتونه بیاد و با دو هزار دلار آمده اند.

البته جای نگرانی نیست. بیشتر از هر چیزی فعلا من نگران کار دانشگاه یورک تو هستم و بعدش هم مقالات خودم و در نهایت هم اجاره خانه که باید 21 روز دیگه بدیم. برای آخری البته امیدوارم پولی که قراره بابات بفرسته تا جایگزین خرجهای این روزها کنیم برسه. مقالات را هم بلاخره باید به یک جایی برسونم اما کار دانشگاه تو برایم خیلی مهمه. امیدوارم که درست بشه که از هر لحاظ زندگی مون را روی مسیر درستش می اندازه. خیر و صلاح را آرزو می کنم و کاملا مشتاقم که این کار درست بشه.

راستی این را هم بنویسم که دیروز برای بابات بلیط هواپیمایش را تایید کردی که دو روز زودتر یعنی همین جمعه بره. اما بلاخره تو کار کارت امتیاز پروازشون را درست کردی و خلاصه با اینکه باید از سالها پیش بابات از این امکانات استفاده می کرد از این دفعه شامل حالش میشه. خلاصه اینکه موفق شدی بلیط معمولی مامان و بابات را به بیزنس کلاس ارتقاء بدی. از جمله مزایایش اینه که با اتومبیل میان دنبالش و علاوه بر اینکه پول تاکسی را صرفه جویی کردی بابا و مامانت در شرایطی به مراتب راحتتر این 13 ساعت را پرواز خواهند کرد. جالب این بود که دیشب به بابات میگفتی باید بلاخره یک انعامی هم به راننده بدهی توی این بی پولی!



هیچ نظری موجود نیست: