۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۶, جمعه

امیدواریم


صبح جمعه هست. کتابخانه تازه باز شده و من آمده ام اینجا تا خیر سرم شروع کنم به درس خواندن. چند روز گذشته را که کاملا از دست دادم و دیگه وقتی برای مقاله ام نمانده و هنوز شروع به خواندن هم نکرده ام. اما از این چند روز اگر بخواهم بگویم باید گفت که فراز و فرو داشتیم.

از سه شنبه که من در کتابخانه کمی درس خواندم و تو با مامان و بابات بیرون رفتید برای کارهای بانکی آنها شروع می کنم که روز بارانی و پر از بادی بود. من تا ساعت چهار و نیم که کلی باز بود آنجا بودم و بعدش چون حوصله ی رفتن به ربارتس را در باد و باران نداشتم رفتم کافه ی کتابفروشی ایندیگو و کمی آنجا نشستم تا تو و مامانت که با هم بیرون بودید آمدید و سه تایی رفتیم خانه. از آنجایی که من کلید نداشتم و کلیدم دست بابات بود و اون هم با دوستش آقای معین قرار داشت من منتظر ماندم تا شما آمدید و رفتیم.

تو هم آنها را بانک برده بودی و هم عصرش با بابات رفته بودید پیش خانم راد که گویا دختر سعید راد هم بود و مشاور املاک هست. و اطلاعات نسبتا خوبی برای سرمایه گذاری و خانه خریدن و اینجور چیزها به بابات داده بود. البته فعلا که وضع مالی مناسبی ندارند اما شاید در آینده تصمیم بگیرند برای خودشان یا جهت سرمایه گذاری کاری در اینجا کنند. بعد از آنجا هم برگشته بودید خانه تا بابات بره سر قرارش و تو مامانت را بردی بیرون.

چهارشنبه اما روز مهمی بود. با گمل در دانشگاه من بابت پرونده ی تو قرار داشتیم. گمل مثل سال گذشته که به من بسیار کمک کرده بود خیلی سعی کرد به ما اینبار هم کمک کنه که البته حقمون را بگیریم و نه چیز دیگه ای. هم سال پیش و هم امسال بخش اداری دانشگاه یورک درمورد من و تو اشتباه کرده و اون داشت سعی می کرد این داستان را در صورت امکان تصحیح کنه. البته تو خیلی اصراری به پیگیری کار برای امسال نداشتی اما گمل گفت که سال آینده دانشجو برای دوره ی دکترا نخواهند گرفت و گفت پرونده ات را ببین و برو دنبال کارت برای همین امسال.

وقتی تو پرونده ات را دیدی متوجه شدی که گزارش نمره ی تزت را برای گروهها نفرستاده اند و نبود نمره ی 82 در پرونده و اشتباهی که کرده اند و نمره ی کلی تو را C گزارش کرده اند احتمالا باعث نگرفتن پذیرش شده. به هر حال رفتیم پیش جودیت و اون به ما اسم کسی را داد که گویا مهمترین فرد در این بخش در "آدمیشن" هست. گفت برژیت دو سالی را مرخصی بوده و تازه چند روزی هست برگشته و همه در آن قسمت زیر دست اون هستند برید پیش اون. رفتیم و بلاخره بعد از کلی منتظر شدن طرف آمد و وقتی بهش گفتیم اینطوری شده گفت اما من گزارش دیگه ای دارم. بگذارید برم خودم نمره و پرونده ات را حساب کنم و بیام.

بعد از نیم ساعتی که برگشت بهمون گفت که خیلی اشتباه سنگینی صورت نگرفته و نمره ی تو احتمالا همین هست. اما از آنجایی که برگه های پرونده ات را آورده بود تونستیم متوجه ی اشتباه احمقانه ی محاسباتی آنها بشیم. البته برگه ی ریز نمرات دانشگاه سیدنی هم کمی گیج کننده هست اما اگر کسی واقعا وقت بگذاره و بخواندش اشتباهی پیش نمیاد همانطور که دانشگاه تورنتو هم اشتباه نکرده بود و به قول تو 200 دلار گرفته اند که دقت کنند. خلاصه وقتی به برژیت گفتیم که مدرک "گرجویت دیپلما" را به "مستر" تغییر دادی و در واقع "آپ گرید" کرده ای و مستر دومت بدون واحد بوده و نمره ی 82 نمره ی کل مستر تو هست - با توجه به اینکه قبلش هم بهش گفتیم که دانشگاه تورنتو به تو با همین مدارک پذیرش داده- موضع طرف شل شد و گفت مثل اینکه حق با شماست و اینها اشتباه کرده اند اما به هر حال از تو خواست که برایش فردا صبح اول وقت اسکن دو تا مدارکت را بفرستی و اگر اینطوری باشه اون فردا گزارش صحیح را به دپارتمانها می فرسته. وقتی ازش پرسیدم با توجه به اینکه دوره ی "آفر" دادن تمام شده و آیا ممکنه که هنوز شانسی برای این کار باشه یا نه گفت این را بروید و از دپارتمانها بپرسید.

رفتیم. پرفسور گرگ آلبو در گروه علوم سیاسی بدون اینکه خیلی تمایلی به شنیدن داستان داشته باشه گفت عملا کار تمام شده و هیچکس نمی تونه کار دیگه ای بکنه. من همان حرفی را که سنتی گفته بود بهش بگم گفتم اینکه شما داعیه ی عدالت و... را برای دنیا دارید چطور در حوزه ی خودتان نمی توانید کاری کنید. که گفت چون کار تمام شده و عملا از دست ما خارج هست. البته بخشی از حرفش درست بود اما نکته اینجا بود که اصلا برایش فرقی نمی کرد که اشتباه از چه ناحیه ای رقم خورده و چگونه سرنوشت یک دانشجو بابت عدم تمایل اون ممکنه تغییر کنه - و البته به ناحق. به هر حال گفت بروید و با دفتر "دین" در میان بگذارید هر چند اون هم خیلی کاری نمی تونه بکنه. البته ما از اول هم بنا به توصیه ی جودیت و گمل قرار بود به آنجا برویم.

رفتیم. و منشی دین خانمی به اسم باربارا گفت این اولین بار نیست که در این دانشگاه چنین اتفاقی میفته و باید پیگیری کرد. اگر دین قانع بشه و "آدمیشن" اعتراف کنه که اشتباه کرده اون وقت از گروهها می خواد که پرونده ی تو را دوباره بررسی کنند و اگر امکانش بود و در رنکینگ قرار گرفتی اون وقت ممکنه بشه کاری کرد. هر چند که در نهایت همچنان حرف "آلبو" صحیحتر به نظر میاد و تقریبا کار از کار گذشته.

برگشتنی رفتیم دفتر گمل و با اون مشورت کردیم. گمل گفت تمام تلاشش را خواهد کرد. گفت حتی می تونه فکالتی و FGS را راضی به گرفتن یک نفر بیشتر کنه. چون تنها دو نفر گرفته اند اما نکته اینجاست که باید تو در لیست افراد در انتظار و "ویتینگ لیست" هم بالاترین جایگاه را کسب کنی. اما دو تا نکته ی مهم دیگه هم بهمون گفت. اول اینکه گفت بدون اینکه به کسی بگوییم یکبار دیگه نامه ی اظهار علاقه و "اینترست لتر" را طولانی تر بنویسی و برایش ایمیل کنی تا بگذاره روی پرونده ات. گفت نامه ی قبلی ات واضح و روشن بوده اما کوتاه تر از حد معمول است و این خیلی برای گروه مهمه. نکته ی دوم اما در پاسخ به سئوال من بود که قبلش با تو حرفش را زده بودم و اینکه آیا امکانش هست که تو اگر شانسی برای دکترا نداشتی پذیرش مستر بگیری. با اینکه به قول تو به نظر کاملا احمقانه میاد که یک نفر چهارتا مستر بگیره اما چون در SPT مستر به دکترا وصل هست و از آن طرف امکان کوتاه کردن پروسه هست این داستان را پیگیری کنیم. البته این کلا گزینه ی آخر ماست اما بهتر از از دست دادن یک سال درسی خواهد بود. بخصوص برای تو که یکساله این مسیر را خواهی رفت. و گمل در پاسخ گفت می تونه این کار را بکنه اما فعلا نه با کسی درباره اش حرف بزنید و نه خیلی روی این گزینه ها حساب کنید. نکته ی آخرش این بود که به "نشدن" هم فکر کنید و ما گفتیم که به عنوان یک خاورمیانه ای حداقل معنی این یکی را خوب می دانیم و بخصوص تو وقتی که گفتی به عنوان یک زن در خاورمیانه نیک می دانی که نشدن و "امکانش نیست" یعنی چه. که البته گمل هم با توجه به بک گراند مصری اش با خنده ای که کرد گفت می دانم چه می گویید.

به هر حال امیدوارم قسمت شود و این اتفاق بیفتد. با تمام وجود از خدا می خواهم اگر خیر است چنین شود که آرزوی ماست. و البته مسیرمان.

تمام روز را با مامان و بابات در دانشگاه بودیم. البته آن دو دایم منتظر ما در این طرف یا آن طرف دانشگاه نشسته بودند اما کلا تمام روز را منتظرمان بودند. برگشتنی چون مامانت می خواست بره از ایتون سنتر سینی هایی را که دیده بود بخره و از قبل قرار بود تو باهاش بری، من گفتم که با مامانت میرم برای خریدهایش و تو که خیلی خسته هستی و باید چندتا ایمیل بزنی و مدرکت را اسکن کنی برو خانه و دنبال این کارهایت. خلاصه که چهارشنبه روز مهمی بود و امیدوارم که نتیجه اش هم مهم باشه. دیروز- پنج شنبه- هم از دفتر دین و هم از طرف برژیت ایمیل داشتی که پرونده ات را دوباره بررسی می کنند و امیدواریم که علیرغم حرفهای آلبو کارت درست بشه چون واقعا اشتباه آنها باعث تضعیع حق تو شده. خب! این اون کاری بود که من از یک ماه پیش گفتم باید بریم دنبالش و تو بی خیالش شده بودی و قیدش را زده بودی. از اینجا به بعد دیگه به قول تو هرچی قسمته. اما چهارشنبه که از این طرف دانشگاه به آن طرف دائم می دویدیم تو گفتی که قدم مامانهامون همیشه برامون خیر بوده و امیدوارم که اینبار هم اینطور بشه و اتفاقا این حرفت خیلی به دلم نشست و بهم نشان داد که چقدر دوست داری که کارت برای این دانشگاه درست بشه.

همین الان بهم زنگ زدی و گفتی که استاد دیوانه و مریض درس ارسطو برایت ایمیل زده و گفته که خیلی مقاله ات عالی بوده و البته چون یک جلسه غیبت داشتی نمره ات شده B. به قول تو و تمام دوستانت طرف با همه و مهمتر از همه با خودش مسئله و مشکل داره و چه بسا داستان گرفتن پذیرش برای مستر SPT خیلی هم بد نباشه و گفتی اگر بهت "آفر" دادند قبول می کنی. امیدوارم که چنین بشه.

اما از دیروز بگم که برخلاف دو روز قبل قسمت "فرود" داستان بود. دیروز بهترین هوای ممکنه در این 10 ماه در تورنتو را داشتیم. صبح رفتم کتابخانه و تو هم با همراهی مامانت رفتی دکتر چشم برای گرفتن لنز. وقتی مامانت را برگرداندی خانه آمدی دنیال کارهایت در دانشگاه و بعد از اینکه به من سری زدی، بهت گفتم با اینکه کلی درس دارم اما بیا مامان و بابات را ببریم بیرون و کمی قدم بزنیم. تو که خیلی خوشحال شدی گفتی این برنامه ی عالی هست و بریم. خلاصه رفتیم خانه و آنها را بلند کردیم و بردیم بیرون برای قدم زدن. اما چشمت روز بد نبینه که البته با اشتباه من و تن دادن به خواست و اصرار بابات شروع کردیم به حرف زدن درباره ی سیاست و اخلاق و جنبش سبز و دموکراسی و ... . و با اینکه بارها در این مورد من و تو تجربه کرده ایم و بخصوص من اذیت شده ام دوباره همان اشتباه را کردم و با کسی که نه تنها شناختی نداره بلکه مدعی شناخت و دانش هست بحث بی خود کردم.

مشکل بابات البته به قول تو چیز دیگری هم هست و آن بی اخلاقی در بحث کردنه. یعنی وقتی متوجه میشه که حرفهایش و تعاریف و مفاهیمش متناقض و اشتباه هست بحث را شخصی می کنه و سعی می کنه که طرف مقابل را علاوه بر عصبی کردن و با مسخره کردن بهش توهین کنه. البته من واقعا تمام سعی و تلاشم را می کردم که کار به اینجا نکشه و تا اندازه ی زیادی هم موفق بودم اما به هر حال بیشتر از من این رفتار بابات تو را ناراحت کرده بود و حتی مامانت را معذب. به هر حال متاسفانه من اشتباه کردم و دوباره به قول تو بنا به تمایلی که در به اشتراک گذاشتن دانسته هایم - البته تنها در زمینه ی تخصصی ام- دارم اجازه دادم کار به اینجا کشیده شود.

جدا از این اشتباه من که بارها به تو قول داده ام کنترلش کنم و تا اندازه ای هم کرده ام اما نه هنوز کاملا موفق، اشکال دیگری هم به اطرافیان و خانواده بر می گرده. بابات در کنار تمام خوبی هایی که داره یکی از ایردهایش اینه که در هر زمینه ای اظهار نظر می کنه و از آن بدتر نه تنها مدعی است که گوشهایش هم برای شنیدن و یادگیری کاملا بسته است. از آن بدتر اینکه چون در بهترین حالت در حد روزنامه ای با برخی از مفاهیم آشناست بی پروا از این شاخه به آن شاخه میره و متوجه ی پس زمینه های بحث و لوازم هر حوزه ای نیست. اما از آنجایی که در دور و برش کسی حتی همین اصطلاحات را هم بلد نیست معیار و قیاسی از دانسته هایش نداره و کار جایی خیلی خراب میشه که دور و بری ها یک عده بادمجون دور قاب چین هستند برای منافع و یا آرامش خودشون. متاسفانه این روحیه ی - به قول تو دیکتاتوری- در بابات را خانواده هم با هرگز نقد نکردنش تقویت کرده اند. اینکه مثلا مامانت و یا جهانگیر و تو حتی زمانی که میگه من از اول هم گفته بودم و می دانستم که فلان کس یا فلان چیز اینطوری هست و چشمهای همگی گرد میشه که بابا تو تو همین چند ماه قبل هم سنگ آنها را به سینه میزدی و یا از فلان چیز دفاع می کردی و ... اما کسی به روی خودش نمیاره باعث شده که امر به بابات مشتبه بشه که کسی یادش نیست و یا حالیش نیست. به هر حال می توانست روز خوبی باشد که با اشتباه من و رفتار بابات تا حدی خراب شد. هر چند سعی کردم که از موضوع گذر کنم و فضا راعوض کنم و تا شب بیرون قدم زدیم و گپ درمورد مسایل دیگه اما به هر حال باعث فرسایش بخصوص تو و من شده بود.

این نکته را امروز صبح زود که هر دو از خواب بیدار شدیم از صورتها و چشمهامون میشد فهمید که اساسا خوب نخوابیده ایم. تو بیشتر از هر چیز برای من ناراحت شده بود و از اینکه بابات باعث عصبی شدن تو با رفتار توهین آمیز و حرفهای تحریک کننده به من شده. البته از آن طرف هم از من این انتظار به حق را داری که متوجه ی اندازه و حد خودمون در برابر هر کس بخصوص افراد خانواده باشم. درست می گویی مثل چند ماه قبل که با خاله آذر بحث بی خودی درباره ی نظام سرمایه داری کردم. طرف به عنوان مافع سرمایه داری داره باهات حرف میزنه اما حتی یک تعریف ساده هم از مقوله نداره. یا مثل دیروز که بابات داره از دموکراسی میگه و اساسا کوچکترین تعریفی از بحث نداره و حتی نمی تونه یک سطر بدون تناقض از موضوعی که بابتش داره با تو بحث می کنه به دست بده اما در آخر میگه من اگر بیشتر از شما مطالعه نکرده باشم قطعا به اندازه ی شما در این مورد می دانم. استفاده از واژهها بدون دانستن تعاریف و مصادیق، بدون دانش توسیع آنها و از همه مهمتر بی پروا به کار گرفتن آنها. و وقتی که تو یادآوری می کنی که این نکته که با آن دیگری در تناقض است عوض کردن زمینه ی بحث و در نهایت سعی به عصبی کردن و اگر موثر نیفتاد تمسخر و حتی توهین کردن. راست می گویی اشتباه و تقصیر بیشتر از من هست. من نباید وقت و اعصاب و روز زیبایمان را بابت چیزی که در نهایت نه تنها فایده ای نخواهد داشت بلکه باعث دلخوری همه میشه بگذارم. هر چند که خوب می دانم که به هر حال در نهایت طرف در خفا پی به اشتباهاتش می بره و در عمل آرام آرام تغییر موضع میده. گیرم که هرگز هم به روی خودش نیاورد که از کجا به کجا رسیده و موضع خودش را از اول همین موضع صحیحتر قرار بده. این تغییر فکر به نظرم مهمتر از اعتراف صریح و منصفانه هست. مثلا بابات بی آنکه بداند این پدیده چیست تا چند وقت پیش مخالف دموکراسی و موافق سیستم موجود بود، امروز اما می داند که این سیستم را توجیهی نیست. حالا باز هم بدون دانستن دقیق اما یک گام جلوتر به سمت دموکراسی آمده. سهم ما در او همین یک گام بوده. می دانم خیلی کم هست. می دانم هزینه اش بسیار زیاد. می دانم به قول تو مستهلک می کند بی دلیل. نیک می دانم که در نهایت خیلی باعث تفاوت ماجرا آن هم در این سن و سال نمی شود. اما می دانم که همین یک گام کوچک احتمالا قدمی بزرگ خواهد بود در مسیر تاریخ ما. همین یک گام کوچک را امثال من و تو کمک کرده ایم که بردارند آنها. اما همانطور که همیشه خودم گفتم و تذکر داده ام ما نباید سطح پروازمان را در همین گامهای کوچک آنها تعریف کنیم. به همین دلیل در نهایت حق با توست.

خلاصه که درسی گرفتم- دوباره. و این بار باید اگر ادعا می کنم که هوشمندم به نتایج این درس پای بند بمانم که کمتر موجب استهلاک ما شود و البته کاری کنیم که نتیجه ی بیشتر و بهتری برای تاریخ و فرهنگ و انسانها داشته باشد- البته به قدر توان.

هیچ نظری موجود نیست: