۱۳۸۹ آذر ۲, سه‌شنبه

Hearthouse


سه شنبه شب هست. تازه از خواب بیدار شده ام. بعد از اینکه از دانشگاه برگشتم چون دیشب خیلی بد خوابیده بودم و از مسیر دورتر به خانه برگشته بودم خوابیدم. از آنجایی که از فردا قراره هوا یواش یواش به زیر صفر بره برای چند ماه دیدم که بهترین فرصته که برم فروشگاهای ایرانی و خرید کنم. خلاصه که رفتم سوپر ایرانی و نان و گوشت و یکی دوتا چیز دیگه گرفتم. یک سر هم به فروشگاه پارس ویدئو زدم که فیلم کنعان را خریدم تا سر فرصت با هم ببینیمش. جالب بود که دیدم روی در زده کلیه ی کتابها با 50 درصد تخفیف خلاصه یک نیم ساعتی کتابهایش را دیدم که اکثرا کتابهای زود بود. البته چندتایی کتاب از گلشیری و شاگردانش داشت که یا خوانده بودم یا الان وقتش را ندارم که بخوانم. دیدن یک کتاب درباره ی هوسرل "اندیشه های هوسرل" از بل با ترجمه ی مرحوم فاطمی و کتاب تردید بابک احمدی اون وسط جالب بود.

فردا قاعدتا باید مقاله ی درس هگل را به دیوید تحویل بدم. اما هنوز حتی شروع به نوشتنش هم نکرده ام و احتمالا دوشنبه ی بعد. تو هم برای درس ریسرچ دیزاین باید پرزنت کنی که گویا هم سخته و هم استادش شیوه ی خاصی برای پرزنتیشن داره و این کمی تو را نگران کرده. البته تو کارت واقعا درسته و من نگرانت نیستم.

من هم با اینکه نسبتا بد مقالات این هفته ی بنیامین را نخوانده بودم و حتی سر کلاس هم جاهایی پیش آمد که نکاتی را گفتم اما واقعا نمیشه مطمئن بود و گفت که نظر بنیامین این بوده و لاغیر. اصلا کل نکته همینه. به قول آشر تمام داستان capture کردن آن لحظه از حبابی است که در آستانه ی زوال و ترکیدن هست.

اما از دیروز بگم. روز قشنگی بود. صبح با عزیز در بیمارستان حرف زدیم که خدا را شکر خوب بود. بعدش با اینکه هر دو خیلی کار داشتیم و به نظر همه چیز خوب میامد من خیلی رو فرم نبودم و همین باعث میشه که تو هم از فرم خارج بشی. تصمیم گرفتم برای درس خواندن برم کتابخانه. تا رفتم بیرون باران بند آمده بود و هوا با اینکه ابری و مه بود اما عالی بود. بهت زنگ زدم که بیا بریم کمی قدم بزنی. درس داشتی اما قبول کردی و آمدی.

سر از Heart House در دانشگاه شما در آوردیم که کاخی است برای موزیک و تئاتر و ... و البته کتابخانه و رستوران هم داره. رفتیم کمی در کتابخانه ی قدیمی و زیبایش نشستیم و بعد هم تو گفتی بیا تا شومینه ی رستوران و کافه اش را بهت نشان بدم. شومیه اش چوبی بود. در اتاقی با سقف بلند و تیرکهای بسیار زیبای چوبی. قهوه ای سفارش دادیم و کنار شومینه و پنجره ی مه گرفته ساعتی را نشستیم و حرف زدیم و حرف زدیم و لذت بردیم و حال و هوایمان کاملا تغییر کرد.

تو برگشتی خانه و من هم بعد از اینکه دوتایی پارک زیبای "کوین" را پشت سر گذاشتیم رفتم کتابخانه به بنیامین خواندن . هوا تاریک شده بود که برگشتم خانه و تازه نهار خوردیم که حکم شام را هم داشت.

اما نکته ای که دیشب باعث ناراحتی و تعجبم شد بطوری که اول تو و بعد ناصر از طریق ایمیل بهم خندیدید از کار افتادن سایت محبوبم "گیگاپدیا" بود. نمی دانم چطور شده که از بین رفته اما هنوز هم نمی تونم باور کنم. سایتی که خیلی هم نیازهایم به کتاب را برآورده می کرد و حالا خلاصه داغون شدم تا ببینم می تونم چیزی را بجاش پیدا کنم یا نه.

هیچ نظری موجود نیست: