۱۳۸۹ آبان ۲۳, یکشنبه

در حال خارج شدن از مسیر


دیروز روز بسیار بدی بود. از یک نظر می توانم بگویم روز خوبی هم بود اما کلا بیش از بد و خوب بودن روز عجیبی بود. عجیب اما نه دلپذیر و خوب.

بهتره از جمعه عصر شروع کنم. تو که از کلاس درس برگشتی نهار خوردیم و من برنامه ی پرگار در بی بی سی را گذاشتم تا با هم ببینیم. در حین دیدن برنامه تو بهم گفتی که امروز که نوبت ارائه مقاله ی تو بود و به متن و کلاس تسلط مناسبی داشتی متوجه شدی آنچه در طی هفته های قبل با حیرت و هیبت در کلاس موجب رعب و سکوت تو میشده بیشتر از سطح دانش عمومی کلاس از مباحث و متون جا ماندن در شیوه مباحث بوده و خلاصه در یک کلام بیشتر از نظر زبانی "مونوپل" دیگران میشدی. تا این را گفتی گفتم حالا فهمیدی تمام این چند سال گذشته من چه می گفتم. من دایما به چنین تجربه ای اشاره می کردم و تو به دو دلیل اساسا درکی از حرفهای من نداشتی. اول اینکه سطح درس و بحث در حوزه ی درسی من و تو متفاوت بوده و دوم هم کلا تو تسلط بسیار بهتر بر زبان و از این مهمتر خونسردی بسیار بیشتری این قبیل مسایل داری. اما حالا هر دو سر یک نقطه ایستاده ایم و خلاصه من کمی با بی انصافی بسیار از تو گله کردم که به همین دلیل پاسخ خای تو علی رغم درست بودنشان برای من بی فایده بود و ... . خلاصه که کمی باعث دلخوری هر دو شدم.

اما برگردیم به دیروز. دیروز صبح با هم رفتیم کنفرانس. کنفرانس بدی به نظر نمی آمد. پنل ما هم خیلی حالت خودمانی داشت. اول اینکه همگی دور یک میز بزرگ نشسته بودیم و خلاصه آن دو مقاله ی دیگه توسط سه نفر ارائه میشد. اول قرار بود که ما مقاله را ارائه کنیم. البته که منظورم تو هست چون تمام کار و تسلط و حوزه ی تخصص مال تو بود و تو تنها به امید اینکه اگر داستان به چاپ مقاله کشید بتوانی من را هم سهیم کنی اسم من را هم در برگه و پنل قرار داده بودی.

به هر حال مقاله ی بسیار خوبی ارائه دادی و بعد از اینکه آن دو مقاله ی دیگر هم ارائه شد مدیر جلسه که بطور بسیار احمقانه ای خودش هم یکی از ارائه دهندگان بود در تقسیم وقت جانب انطاف را نگرفت و اکثر زمان را معطوف به سئوالات و جوابهای مقاله ی خودشان کرد. اما در همان ابتدا مردی پا به سن گذاشته خطاب به ما گفت که من در حال نوشتن مقاله ای در کتابی هستم که به مسایل سال گذشته ای ایران می پردازد و ... و در آخر تحلیلی ارائه داد که بسیار خطا بود. گفت که دخالت ایرانی های مقیم سایر کشورها و بخصوص خارجی ها در موضوع حمایت از مردم ایران باعث شد که رژیم تصمیم به سرکوب بگیرد و اگر ما دخالت نمی کردیم رژیم هم چنین رفتار نمی کرد. این از نظر من یکی از تحلیل هایی است که نه تنها خطاست و درست نیست که از آن مهمتر بسیار خطرناک و اشتباه است. برایش هم جواب مناسبی داشتم با مثال های عدیده تا خواستم جوابش را بدهم - به دلیل اینکه این نوع تحلیل اخیرا در حال مد شدن هست و نه تنها داستان به ایران ختم نمیشه که کلا به تمام حوزه هایی قابلیت تعمیم داره که می توان در آن تفکیک منافع غرب و منافع دیگری را برقرار کرد و متاسفانه در آن جمع هم چند نفری تحت تاثیر این حرف قرار گرفتند- تو نوبت را گرفتی و جوابی دادی که درست بود اما پاسخ قاطعی به طرف نمی داد. خلاصه که طرفی که مدیر پنل بود زود داستان را به سمت سئوالاتی برای مقاله ی خودش و دوستش شیفت کرد و کلا من در پنلی حضور پیدا کردم که طی دو ساعت تمام حتی یک دقیقه و یک کلمه هم نوبت بهم داده نشد.

خیلی ناراحت شدم. اما باید تمامش می کردم. بعد از کنفرانس از تو گله کردم اما کلا با اینکه گفتم می خواهم کمی قدم بزنم و تو هم با من آمدی در ابتدا گفتم هر چه بود تمام شد اما چون این نوع نگاه به داستان ایران از نظر من بسیار خطا و خطرناکه نمی توانستم به راحتی موضوع را تمام کنم. البته تو هم با سکوتت و دایم پشت سر راه آمدنت این حالت را در من تشدید می کردی، اما کلا بسیار بیش از حد گله کردم و ناراحت شده بودم.

خلاصه با ناراحتی و دلخوری زیاد تصمیم گرفتم جهت داستان را تغییر دهم و گفتم بریم چیزی بخوریم. با کمی غرولند من سر از باری ایرلندی در آوردیم و پیتزایی گرفتیم و تو شراب و من آبجو خوردم. وقتی آمدیم خانه با اینکه من قلب درد داشتم - هنوز هم وقتی به مزخرفات طرف فکر می کنم ناراحت میشم- اما نشستیم که کمی ریلکس کنیم. تو سری به ایمیلت زدی و دیدی که ساناز برایت ایمیل زده که خیلی متاسف هست که عزیز جون چنین گرفتار شده و امیدوار هست که عملش به خوبی پیش بره و ... . خلاصه که کلا بهم ریختیم.

مامانت برای اینکه ناراحت نشی اصلا چیزی بهمون نگفته بود اما نگو که عزیز سکته ی بسیار شدیدی کرده و از چند روز پیش دارن آماده ی عمل قلب باز می کنندش و چون دیابت داره خیلی خطرناکه. خاله فریبا از سوئد و دایی هات هم از واشنگتن توی راه هستند و تا چند ساعت دیگه میره اتاق عمل.

خلاصه که خیلی نگران شدی و حق هم داشتی. با اینکه حوصله ی بیرون رفتن نداشتیم اما گفتیم بریم به رستورانی که کنفرانس برای شام در نظر گرفته. نزدیک خانه بود و هندی. رفتیم و چون یک ساعت دیرتر رفته بودیم تقریبا سر هیچ میزی جا نبود. بطور اتفاقی دو خانمی که مقاله ی تو را هم شنیده بودند تنها سر میز دیگری نشسته بودند و ما را دعوت کردند که با آنها بشینیم. مارگارت دختر آسیایی الاصلی بود که در دانشگاه تو درس می خواند و خانم مسن تر - که بسیار شبیه به یوکواونو بود- ژاپنی و استاد دانشگاه لندن و دانمارک در زمینه ی سازهای بادی آسیای مرکزی و جنوب شرقی بود و در حال تحقیق قوم شناختی در زمینه ی این نوع سازها بود. اتفاقا ایران هم در سال 1992 رفته بود و در مورد ایران هم تحقیق کرده بود و عاشق ساز نی هم بود و گفت که قصد یادگیری آن را هم داره چون بسیار به سازی که خودش میزد شبیه بود و گفت تنها سازی هست که به این ساز ژاپنی اینقدر نزدیکه.

بعد از ساعتی نشستن و کمی حال و هوا عوض کردن برگشتیم خانه. میل به شام نداشتیم و چیزی هم نخوردیم فقط برای اینکه منتظر ساعت 6 صبح ایران باشیم که قبل از رفتن عزیز جون به اتاق عمل باهاش حرف بزنیم رفته بودیم بیرون تا کمتر متوجه ی گذر زمان بشیم.

به مادر زنگ زدیم و کمی با اون حرف زدیم و البته تو گفتی که هیچی بهش نگیم. بعدش هم با مامانم حرف زدم که شب قبلش باهاش حرف زده بودم و حتی اون را هم ناراحت کرده بود. بعد دوتایی باهم روی تخت نشستیم و تا ساعت 2 صبح حرف زدیم. تو گفتی که این دلخوری ها، این بی حوصلگی ها، این عدم شوق و شور به دانشگاه و درس بخصوص در من نگران کننده شده. گفتی یادته چقدر ساعتها در سیدنی می نشستیم و حرف از این میزدیم که خدا کنه هر دو در سال اول دانشجو شویم. یادته چقدر حسرت این روزها و این موقعیت و ایام را داشتیم و ... اما به نظر میاد که قدر نمی دانیم و از آن مهمتر لوس شده ایم. دائما می گوییم خسته ایم اما به این فکر نکرده ایم که اگر باید کار هم می کردیم و درس می خوانیدیم چه، اگر نمی توانستیم پذیرش بگیریم چه، پول OSAP من سه روز زندگی ما را تحت تاثیر قرار داد و بعدش که درست شد و موقعیتمان را از زمین تا آسمان تغییر داد انگار نه انگار و دوباره حرف از بی حوصلگی و خستگی و ... بود و هست.

مهمترین نکته ای که هر دو هم به آن اشراف داریم همین رفتارهای اخیر من و ما و بخصوص نشانه ی مهمی است که این وسط قابل تشخیص شده و آن اینکه داریم زندگی را از دست می دهیم بدون اینکه تلاشی برای هیچ کاری کرده باشیم. بی آنکه واقعا تحت تاثیر چیزی باشیم که نتوانیم حلش کنیم داریم زندگی خودمان را هم به سمت علی السویه شدن هر چیزی پیش می بریم.

گفتم برای من امروز در حین گوش کردن به دو مقاله ی دیگر نکته ای پیش آمد و آن اینکه آیا واقعا من باید در حوزه ای کاملا آبسرتکت و فلسفی کار کنم یا اینکه واقعا باید با زحمت کمتر و تاثیر بیشتر همان کاری را کنم که همه می کنند. آیا باید روی ایران متمرکز شوم و بین این دو حوزه پلی بزنم.

یکی از برگه ها راجع به یک موضوع بسیار ابتدایی در مورد کپی رایت و بی بی سی بود - از دانشگاه اقتصادی لندن- و آن یکی هم یک تحقیق دکترا در مورد رفتار والدین در یکی از مدارس ابتدایی بود - از دانشگاه برکلی- که بسیار پیش پا افتاده به نظر می رسیدند اما اتفاقا اینگونه تزها مخاطب بیشتر و بازار بهتر دارند. به هر حال به تو گفتم نمی دانم واقعا باید چه کنم و تو از من پرسیدی که آیا من سئوال و تزی هم در ذهنم دارم و به نظرت میاد که ندارم و گفتم دارم و برایت آنچه که الان مدتهاست دارم بهش فکر می کنم را گفتم و تا حدودی هم خط و ربط های تئوریکش را هم توضیح دادم و تو خیلی خوشت آمد و گفتی اصلا فکر نمی کردی که من چنین طرح جذابی در ذهنم داشته باشم. چون هیچ شوق و ذوقی در من نمی بینی که کاملا هم داری درست می گویی.

به هر حال بر گردم به موضوع اصلی که همین از خط خارج شدن چرخ زندگی مون در آینده هست اگر که همه چیز همین طوری که الان داره پیش میره جلو برود.

باید فکر بنیادی و تجدید نظر کنم و کنیم.

باید.

خدا را شکر دم صبح مامانت هم تماس گرفت گفت که عمل عزیز خیلی خوب پیش رفته و جای نگرانی نیست البته حالا باید مدتی در بیمارستان باشه چون سه تا از رگهای قلبش را عوض کرده اند.

تمام دیشب که نتوانستی درست بخوابی. تمام دیروز و پریروز را هم اعصاب برایت نگذاشته ام. الان هم پاشدی و بهت گفتم که بیا در این هوا که ابری و زمین خیس و خنک هست بریم و کمی در میان برگهای زرد و قرمز و خیس پاییزی قدم بزنیم و روحیه مان را تازه کنیم و بخصوص تجدید قوایی برای زندگی مان کنیم.

من خیلی عصبی شده ام و خیلی بد رفتار می کنم. تو خودت هم خسته و بی حوصله شده ای اما نه به اندازه ی من. باید که زندگی زیبایمان را به نقطه ی ثقلش برگردانیم.

باید این کار را کنیم و می کنیم چرا که من و تو و زندگیمان یگانه هست و می توانیم و پیش از این نیز چنین کرده ایم و دوباره همه چیز را درست خواهیم کرد.

هیچ نظری موجود نیست: