۱۳۸۹ آبان ۱۶, یکشنبه

تمام روز بیرون


یکشنبه عصر ساعت ده دقیقه به هفت هست و البته چون ساعتها را جابجا کرده ایم عقب هوا کاملا تاریک شده. دیروز صبح بهت گفتم بیا بعد از مدتها صبحانه بریم بیرون. تو توی سایت بلاگتو نگاه کردی و رفتیم به یک کافه ی فرانسوی در خیابان کینگ که هم صبحانه ی مناسبی داشت و بعد از چهار ماه کمی حال و هوای سیدنی را پیدا کردیم و هم مثل دندی باید بیرون صبر می کردیم تا جا خالی بشه. بعد از یک ساعتی که صرف حرف زدن و صبحانه خوردن کردیم در هوای بسیار سرد پیاده تا فروشگاهی لوازم خانگی که تو قصد داشتی ببینی چه چیزهایی داره رفتیم و من یک قاب خریدم که الان در اتاق خوابمان نقاشی بسیار قشنگ تو از پاییز را در خودش جای داده.

سر راه به یک کتابفروشی دست دوم هم سر زدیم و چندتایی کتاب خریدم که خیلی مناسب بود. تاریخ و آگاهی طبقاتی لوکاچ، فراسوی نیک و بد نیچه و کتابی از بوبیو به نام لیبرالیسم و دموکراسی. خلاصه خانه که رسیدیم نزدیک ساعت 4 بود.

فرشید بهم زنگ زد که اگه می تونید شب من و پگاه میایم دنبالتون و بریم هم برای آشنایی شما با پگاه و هم یک شام خوب تایلندی بیرون. خلاصه درس که کاملا تعطیل شد و بچه ها ساعت 7 آمدند دنبالمون و ساعت 12 برگشتیم خانه. شام در رستورانی تایلندی که فرشید خیلی دوست داشت رفتیم و به اصرار اون و پگاه مهمانشان شدیم. در حالی که خیلی سرد بود بعد از شام پیاده تا یک بستنی فروشی رفتیم و آنها را این بار ما مهمان کردیم به بستی.

خیلی حرف زدم. فکر کنم در مجموع 4 ساعتی حرف زدم و دایما به سئوالات خانوادگی و خاطرات دوران بچگی مون با هم و آخر شب هم کمی سئوالات فرشید را درباره ی متافیزیک و اینکه چه نسبتی با دین داره جواب دادم.

همه ی اینها باعث شد از نصف شب تا همین الان تمام روز را با سر درد سر کنم. امروز را بابت این سر درد هیچ کاری نکردم. تمام این ویکند را بابت این تنبلی و البته بی برنامگی از دست دادم. تو هم بخاطر من مجبور شدی امروز خیلی از کارهایت را آرام انجام بدهی چون من یا خواب بودم یا بی حال افتاده بودم.

اما در این گیر و دار "نیک" خبر داد که بجای اینکه فردا شب برسه اینجا ساعت 6 میرسه تورنتو. خلاصه که جالب شد. من تازه جارو کردنم تمام شده و تو هم حالا باید بجای اینکه به درسهایت برسی گردگیری کنی و نهار فردا را درست کنی و ... . تازه فردا هم تو قراره آیدا را ببری دکترش چون زبان بلد نیست و بدون تو نمی تونه بره.

مقاله ی هگل را بعد از دو هفته می خواستم این چهارشنبه بدم که باز هم نشد. احتمالا سه شنبه هم دانشگاه نمیرم. تو هم که باید مقاله ی درس خاورمیانه ات را پنج شنبه میدادی و هنوز ننوشته ای. این هفته جمعه برای درس بینر باید هابرماس را به کلاس ارائه کنی و شنبه هم باید کنفرانس دانشگاه تورنتو را دوتایی با هم شرکت کنیم و مقاله ی مثلا مشترک که حاصل کار توست را ارائه دهیم.

نیک هم قراره پنج شنبه بره و بهتره این یکی قرار سر جاش بمونه و گرنه که خیلی به قول بابات داستان میشه.

هیچ نظری موجود نیست: