۱۳۸۹ آبان ۱۸, سه‌شنبه

نیک


صبح سه شنبه هست. نیک هنوز خوابه و تو هم با اینکه با بیدار شدن و دوش گرفتن من بیدار شده ای اما از بس دیروز خسته شدی هنوز توی تخت مانده ای.

دیروز نیک ساعت شش و نیم صبح رسید و بعد از اینکه دور هم صبحانه خوردیم و کمی گپ زدیم تو رفتی پیش آیدا تا ببریش دکترش و نیک هم رفت شهر را ببینه و من هم ماندم خانه و کمی درس خواندم اما همین یک کم را هم درست و کامل تمام نکردم.

عصر ساعت 5 بود که نیک برگشت و تو هم زنگ زدی که تازه داری با آیدا و مامانش و آندیا برای خرید میرید "کاسکو". من و نیک نشستیم و دو ساعتی درباره ی آرنت حرف زدیم تا تو رسیدی و شام درست کردی و تا آخر شب که هر سه حسابی خسته بودیم کمی تلویزیون دیدیم و کمی هم از این طرف و آن طرف گفتیم.

وقتی حرف پیش آمد که آخرین باری که سینما رفتیم با نیک چند ماه پیش در استرالیا بود برای فیلم Animal Kingdom قرار شد این سنت را در اینجا دوباره با نیک شروع کنیم و احتمالا امشب سه تایی میریم سینما.

یکی از محاسن مهمان غربی و بخصوص کسی مثل نیک اینه که اصلا در خودش را وسط برنامه هایت نمیندازه و خودشان علاوه بر برنامه داشتن و تعارف نداشتن بسیار راحت کار خودشان را پیش می برند. البته در مورد نیک کمی هم موضوع فرق میکنه چون اساسا خود نیک هم آدمیه که بسیار همه چیز را راحت میگیره. چیزی که من باید کمی یاد بگیرم.

حسن دیگه ی نیک اینه که واقعا به من با توجه به خواست خودم در مورد ایراداتم در حرف زدن تذکر میده که این کار را علیرغم اینکه تقریبا از تمام دوستانم خواسته ام فقط نیک به درستی انجام میده.

خب! ساعت نیک زنگ زد و بیدار شد. تو هم که بیداری و من هم از جلوی این لپ تاب پاشم و برم صبحانه را ردیف کنم. امروز من و تو خانه می مانیم و درس می خوانیم و نیک هم قراره که بره آبشار نیگارا را ببینه.

هیچ نظری موجود نیست: