۱۳۸۸ آبان ۲۲, جمعه

Try again, fail better


شنبه 14 نوامبر هست و ساعت تقریبا یک ظهر. من تاز رسیده ام دانشگاه و تو با مامانت رفته اید شهر. یک صبحانه ی مفصل در دندی خوردیم و حالا دنبال تفریحاتمون آمده ایم. درس نمی خوانم و با اینکه هفته ی خوبی از نظر درسی نداشته ام اما به قول مرحوم مهدی سحابی که همین چند روز پیش فوت کرد و من را خیلی متاثر نمود و یادم به دیدارهایمون افتاد: اما آن روزها حالم خوب بود.

البته تو کمی این یکی دو روز احساس خسته گی بیش از اندازه می کردی که بخاطر همین بالا و پایین شدنها و کمی هم شوک نگرفتن اسکالرشیپ بوده. هر چند که از وقتی دکترت بهت گفته آهن بیشتر بخور انگار نه انگار. بگذریم. از این جند روز که بخوام بگم خیلی خبر خاصی نبوده به غیر از یکی دوتا.

اول اینکه دیروز برخلاف انتظار مقاله ی من برای آنتی تز رد شد. وقتی چند روز پیش مارک گفت که مقاله اش رد شده من بهش گفتم که احتمالا مال من هم رد میشه و بخصوص برخلاف انتظار تو رد شد. مهم نیست باید تلاش بیشتری کنم. عاشق این جمله ی بکت هستم:
Ever fail, no matter, try better, fail again, fail better
خلاصه اینکه باید بیشتر تلاش کرد و بهتر. البته نوشته بودند که تعداد مقالات خیلی بوده و مجله شان در درجه ی اول فلسفی نیست. به هر حال از این حرفها همیشه می زنند.

از طرف دیگه بطور اتفاقی پنج شنبه از تو خواستم که مقاله ی دیگرم را به اپن دموکراسی بفرستی، با اینکه بعید می دونستم قبولش کنن. نه تنها سردبیرش فردا جواب داد که خیلی مقاله ی خوبیه و به زودی چاپش می کنیم که نوشته لطفا با ما در تماس باش و برایمون بیشتر مقاله بده. امروز صبح که بیدار شدیم و تو رفتی به ایمیلهامون سر بزنی گفتی مقاله ام در صفحه ی اول چاپ شده و لینکش را باید برای دانشگاه بدیم.

دیشب دیدم که از کنفرانس دانشگاه خودمون "نیو هورایزنز" ایمیل آمده که برنامه ی کنفرانس اعلام شده. من نفر اول روز اول هستم و جالب و شاید نه چندان جالب هم اینکه جان مدیر جلسه هست. تو هم بعد از ظهر روز اولی. اگه ویزای نیوزلندمون بیاد و پاسپورتهامون از سفارت ایران برسه باید فرداش بریم نیوزلند برای کنفرانس دانشگاه اکلند. هر جند بعید می دونم. شاید هم سه تایی با مامانت رفتیم ملبورن کنفرانس سالانه ی فلسفه که من هم باید مقاله ام را روز دومش ارائه کنم. حالا که فعلا معطل پاسپورت ها و بعد هم ویزاییم.

دیشب با رسول که از ترکیه زنگ زده بود حرف زدم. خوب بود و خیلی بابت دانشگاه اش خوشحال بود. به قول مامانت صداش زمین تا آسمون فرق کرده بود. بعدش هم مادر بزرگم از شیراز زنگ زد و خیلی کوتاه احوالپرسی کرد و گفت برای کادوی فارغ التحصیلی تو و من 5 میلیون تومان گذاشته کنار و می خواد بده بابات برامون بفرسته. خدا را شکر که به محض اینکه داستان کانادامون داره میشه و به پول احتیاج داریم همه دارن کمکمون می کنن. خدا روح بابام را بیامرزه که می دونم چقدر خوشحال این داستانهاست. و البته دعای خیر همه که بهترین سرمایه مون هست و پشت سرمونه. برام جالبه، من که اصلا مذهبی نیستم و نبودم و به خیلی از چیزها اعتقادی ندارم چقدر این الفاظ و احتمالا باورها در من ریشه داره.

این یکی دو روز گذشته با ناصر خیلی راجع به درس نخوندمون حرف زدیم. اون هم خیلی از بابت کارهای عقب افتاده و بی خیالیش ناراحته. حتی پریروز رفته بود پیش مشاور و اون هم با اینکه خیلی حرف خاصی بهش نزده بوده گفته بوده که داری از کارهای اصلیت فرار می کنی و سرت را به چیزهای دیگه ای گرم کردی. من که از اون هم بدترم. باز اون داره توتوری می کنه این ترم من که از هفت دولت آزادم و می دونم فردا غبطه ی این آزادی را می خورم.

واسه ی همین دیروز نوشتم که Tia will turn the page و آمده ام از امروز که این کار را بکنم. ناصر هم اصرار داشت که حداقل روزی یک ساعت بشینیم و بدون اینکه با لپ تاب و حرف زدن گاه به گاه سر خودمون را گرم کنیم در آن ساعت معین درس بخوانیم. گفتم برای من خیلی نکته ای این داستان نداره اما اون گفت که برایش خیلی کمک کننده است. دیروز خودش و بیتا خیلی استرس جواب ایلتس بیتا را داشتند. جوابش به نسبت بد نبوده اما خودشون و شاید بیشتر ناصر انتطار بالاتری داشت. به هر حال یک پروسه اشت و با سختی باید تحمل بشه. به توان آدمها و البته خواستشون هم بر می گرده اما کلا باید واقع بین بود با سه ماه همه چیز عوض نمیشه. به همین دلیل با اینکه میشد کمی هم دم به دم ناصر داد، اما من و تو نیمه ی پر لیوان را می بینیم و به نظر جفتمون بیتا داره سعیش را می کنه و امیدواریم به زودی نتیجه اش را هم بگیره. به قول ناصر این موضع فعلا مسئله ی اصلی زندگیشون شده و البته بی راه هم نمیگه.

خب برم و شروع کنم. ورق را بزنم از تمام داشته هام در این فرصت مغتنم استفاده کنم. خیلی دارم به تو فشار میارم نباید این قدر با بی حوصله گی قدر عافیت را ندانم و به خودم و تو و زندگیمون فشار بیارم با کارهایی که دوست دارم بکنم و با تنبلی نمی کنم.
به امید عشق، به امید خداوند انسانیت و انسانیت متعالی. به امید تمام امیدهای پشت سر و پیش رو. با نام تو که رمز وجود و شریان حیاتم هست.
به نام عشق.
به نام حقیقت که وجود است و باید باشد و بماند.
به نام تو که حقیقت وجود منی.
به امید مهر تو مهربان ترین موجود عالم.

هیچ نظری موجود نیست: